ساده نویسی

نوشته هائی در باره ساده نویسی

ساده نویسی

نوشته هائی در باره ساده نویسی

دستور زبان فارسی

                                                                                سید محمد حقایقی مقدم

بخش اول

تعریف دستور زبان: دستور زبان فارسی دانشی است که ما را به درست نوشتن و درست گفتن وا می دارد. هر زبان نیازمند به کلمه ها و واژه هایی است و هر کلمه از تعدادی حرف تشکیل شده است.

زبان فارسی دارای 33 حرف است که هشت حرف آن: ث- ح- ص- ض- ط- ظ- ع- ق مخصوص زبان عربی است و 4 حرف آن: پ- گ- چ- ژ مخصوص زبان فارسی و بقیه در دو زبان مشترک هستند.

در زبان فارسی حرف الف در ابتدای کلمه نمی آید،مانند: زیبا- کار، بنابراین نوشتن کلمه هایی مثل: آئین- پائیز- پائین و مانند آن غلط است و بجای آن باید نوشت: آیین – پاییز و پایین. همزه درکلماتی مثل: خانهء من – لانهء گنجشک- آشیانهء کلاغ و مانند آن در حقیقت ی است و بهتر است بشکل کامل نوشته شود مانند: خانه ی من – لانه ی کنجشک و . . . در زبان فارسی حرف همزه فقط در ابتدای کلمه قرار می گیرد مانند ابرو- ایران- اسب.

تخفیف در کلمه: گاه برای شیرینی عبارت یا از روی ناچاری برخی از حروف یک کلمه را حذف می کنند که به این عمل تخفیف یا مخفف کردن می گویند: راه- چاه- اکنون- ماه- خورشید که بصورت: ره- چه- کنون- مه- خور نوشته می شود.

جمله

تعریف جمله: به مجموع چند کلمه که مفهومی را می رساند یا مطلبی را بیان می کند جمله می گویند و چون جمله از چند کلمه تشکیل می گردد بهتر است به کلماتی که در جمله به کار می روند و اقسام آن بپردازیم.

اقسام کلماتی که در جمله بکار می روند:

1- اسم

تعریف اسم: اسم کلمه ای است که برای معین کردن و مشخص کردن انسان یا حیوان یا چیزی بکار برده می شود. مانند: مرد- پدر- سعدی- درخت- دانش- گوسفند- اسب- کتاب- میز- کلاس و مانند آن.

1-1- اقسام اسم:

1-1-1- اسم عام- اسم خاص: اسم یا بر افراد هم نوع و همجنس خود دلالت می کند که اسم عام است مانند کتاب- شهر- مرد. گاه اسم بر یک فرد خاص یا یک حیوان خاص دلالت می کندمانند: کتاب گلستان- تهران- علی – رخش که اسمهای خاص هستند.اسم عام را اسم جنس نیز می گویند.

1-1-2- اسم ذات- اسم معنی: اسمی که بخودی خود وجود دارد یا قائم بذات است را اسم ذات گویند: باغ- بلبل- سگ- و اسمی که وجودش وابسته به وجود دیگری است را اسم معنی می گویند. مانند: عقل- هوش- سفیدی- بخشش-

1-1-3- اسم ساده(بسیط)- اسم مرکب: اسم ساده یک کلمه و بدون جزء است مانند: کتاب- خانه- گل . اسم مرکب از دو کلمه وبیشتر ساخته است مانند: کتابخانه- گلاب- کارخانه.-اسامی مرکب به اشکال زیر ساخته شده است:

1- از دو اسم: گلاب- صاحبدل و...

2- از اسم و صفت: دلتنگ- سپید رود- دلسرد و...

3- از اسم و عدد: چهارپا- سی وسه پل- و...

4- از دو فعل: هست و نیست- بود ونبود- و...

5- باحذف کسره مضاف: پدر زن- مادر شوهر- و...

6- از دو صفت: نیک وبد- سرد وگرم و.

7- از اسم وقید: همیشه بهار- زیرزمین و...

8-ازدوقید: چون وچرا- بوک ومگر-و...

9-از اسم واسم مفعول: دلشکسته- خمیده قد- و...

10- از دو مصدر: بردوباخت- رفت وآمد- تاخت و تاز-و...

11-ازاسم وپیشاوند: همسر- همکلاس- درآمد- بازدید

12- از اسم وپساوند: باغبان- گلستان- جانور- دانشکده

1-1-4- اسم معرفه- اسم نکره: اسم معرفه آنست که برای شنونده مشخص و معلوم باشد و اسم نکره آنست که برای شنونده نا آشنا باشد. نشانه های اسم نکره به قرار زیر است:

1-ی: کتابی- دختری – سیبی

2-یک: یک کتاب- یک دختر- یک سیب

3-یکی: یکی جهود ومسلمان نزاع می کردند/چنانکه خنده گرفت ازحدیث ایشانم. یکی در را میکوبد- یکی ازدور می آید

1-1-5-اسم مصغر- اسم مکبر: اسم مصغر مانند: بازارچه- باغچه- کتابچه- مژه(مویچه)- نایژه(نایچه)- دخترک- طفلک

1-1-6- مفرد- جمع- اسم جمع: مفرد اسمی است که تنها یک مصداق دارد و. جمع اسمی است که بیش از یک مصداق دارد. و اسم جمع اسمی است که اگر چه بظاهر مفرد است اما مصادیق متعددی از یک نوع را در بر می گیرد. مانند: گله- لشکر و قوم.

1-1-7- اسم جامد- اسم مشتق: اسم جامد اسمی است که از کلمه ی دیگری گرفته نشده باشد مانند سر – کوه- درخت- و اسم مشتق اسمی است که در ساختمان آن از کلمه دیگری استفاده شده باشد : کوشش- دستگیره- ناله – نیکی

2- فعل:تعریف فعل: فعل کلمه ایست که انجام دادن کار یا حالت کسی یا چیزی را در یکی از زمانهای گذشته (ماضی)، حال (اکنون) وآینده(مستقبل) را بیان می کند. طبق این تعریف در معنای هر فعل سه مفهوم اصلی موجود است:

1-کار یا حالت

2-زمان انجام کار

3-شخص انجام دهنده کار

بطورمثال فعل(می آید) بعنوان فعل، نشان می دهد که عمل آمدن در زمان حال توسط تو در حال صورت گرفتن است. باید توجه داشت که تفاوت فعل با مصدر در آن است که مصدر سر زدن کار یا حالتی را بدون دخالت زمان و شخص بیان می کند مثل: آمدن

هر فعل نیز به فاعل یا مسندالیه نیاز دارد. مسندالیه یا فاعل در زبان فارسی به سه صورت ظاهر می شود و چون هر صورت می توند مفرد و جمع باشد مجموعا شش حالت داریم:

1-گوینده(متکلم)- اول شخص مفرد- من

2-مخاطب (کسی که با او سخن گفته می شود)- دوم شخص مفرد – تو

3-غایب(کسی که سخن از او در میان است)- سوم شخص مفرد – او

4-اول شخص جمع- ما

5-دوم شخص جمع- شما

6-سوم شخص جمع- آنها(یشان)

2-1- اقسام فعل:

2-1-1-(فعل لازم– فعل متعدی): گاه معنی فعل با بودن یا داشتن فاعل تمام می شود و نیازی به مفعول ندارد. در این صورت آنرا فعل لازم می دانیم.مثال: مهشید از خرید بر گشت. او همیشه می خندد. فعل متعدی فعلی است که علاوه بر فاعل به مفعول نیاز دارد. متعدی بمعنی تجاوز کننده است یعنی معنی فعل از فاعل تجاوز می کند و به مفعول می رسد.مثال: این کتاب را از کتابفروشی خریدم. خداوند جهان را آفرید.

نکته: راه تشخیص فعل لازم و متعدی: برای این کار قاعده مشخصی وجود ندارد ولی بر حسب تجربه مثلا می توان با آن فعل جمله ای ساخت که تنها دارای فاعل باشد اگر جمله ای ساخته شود که دارای معنی باشد و شنونده را قانع کند و برای او سوالی پیش نیاید آن فعل لازم است. اما اگر سوالاتی مانند چه کسی را یا چه چیزی را برای مخاطب پیش بیاید آن فعل متعدی است. مثال: خورد- زد – مرد- سوخت- . . . فعلهای متعدی هستند- آمد- رفت – فعلهای لازم هستند.

2-1-2-(فعل معلوم – فعل مجهول): فعل لازم فعلی است که به فاعل نسبت داده میشود و فاعل آن مشخص و معلوم است.مثال: فاطمه به درس گوش می دهد. افسانه از مدرسه برگشت. احمد سیب را خورد. گاه فاعل فعل مشخص و معلوم نیست و فعل به مفعول نسبت داده می شود: سیب خورده شد.

نکته: فقط فعل های متعدی می توانند مجهول قرار گیرند و فعل لازم همواره معلوم است، چون مفعول ندارد تا بدان نسبت داده شود.

2-1-3- اقسام فعل از نظر زمان:

1- فعل ماضی( گذشته) و اقسام آن:

فعل ماضی روی دادن کار یا پیش آمدن حالتی را در زمان گذشته بیان می کند. مثال: درویش را ضرورتی پیش آمد، گفت: فلان نعمتی دارد بی قیاس، اگر بر حالت تو واقف گردد، همانا که در فضای آن توقف روا ندارد. اقسام ماضی:

-ماضی مطلق یا ساده: آنست که کار یا حالتی در زمان گذشته رخ داده است را بیان می کند، چه زمان آن با حال فاصله زیاد داشته باشد یا فاصله نزدیک. گفتم- دیدمش- پرسید- سوختند.

- ماضی استمراری: می فهماند که فعل در گذشته بطور مستمر یا ادامه دار انجام می شده است.آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد / کاش می آمد و از دور تماشا میکرد.

-ماضی نقلی: از گذشته بطور نقل حکایت می کند.پدرم خوابیده است. دیده ای- شنیده ای

- ماضی بعید: آنست که زمان انجام فعل نسبت به حال دور باشد و چون گاهی پیش از ماضی دیگری می آید آنرا ماضی مقدم هم گفته اند. مثال: پیر زنی موی سیه کرده بود / گفتمش ای مامک دیرینه روز/ موی به تلبیس سیه کرده گیر / راست نخواهد شدن این پشت گوژ. حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می نوشت /طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود.

-ماضی التزامی: انجام فعل را در گذشته با شک و تردید، یا امید و آرزو بیان می کند: مثال: امیدوارم خوابیده باشد.

2-فعل مضارع واقسام آن: فعل مضارع انجام دادن کار یا بیان حالتی را توسط کس یا چیزی در زمان حال بیان می کند. و مانند ماضی دارای اقسامی است:

-مضارع اخباری: کار را بصورت خبر قطع و یقین بیان می کند. معمولا با مضارع اخباری "می" آورده می شود. مثال: درابتدای پاییزهنگامی که برگها زرد می شوند بادهای مهرگان وزیدن آغاز می کنند آخرین گل کم فروغ تابستان باز می شود وآهسته رو به زوال می گذارد.

-مضارع التزامی: انجام کار یا بیان حالتی را در زمان حال با شک و تردید و یا خواهش بیان می کند. شاید بیایم. شاید بتوانم بیایم.

3-فعل آینده( مستقبل ): فعل آینده بیان کننده ی عمل یا حالتی است که در زمان آینده قرار است انجا گیرد.

2-1-4- وجوه فعل از نظر طرز بیان گوینده:

-وجه اخباری: از وقوع کاری یا حالتی در گذشته، حال و آینده بطور قطع خبر می دهد.

-وجه التزامی: وقوع کاری یا حالتی در گذشته، حال و آینده به صورت شک و تردید یا خواهش بیان می شود

- وجه امری: گوینده،انجام کاریا پذیرفتن حالتی را در زمان حال یا آینده فرمان می دهد یا خواهش می کند. برخیز و مخور غم جهان گذران/خوش باش و دمی به شادمانی گذران

-وجه شرطی: وجه شرطی آنست که انجام کاری را مشروط برانجام شدن کاری دیگر نماید: اگر درس بخوانی موفق خواهی شد.

-وجه وصفی: اگرفعلی بصورت صفت نوشته یا خوانده شود ولی معنای فعل را در بر داشته باشد آنرا وجه وصفی فعل می گویند. مانند: خجلت زده – ایستاده- بهت زده

نکته: هرگز پس ازفعلی که به صورت وصفی نوشته اند حرف ربط "و" نمی آورند. وقتی قیافه مادر پیر و بینوایش را که بهت زده، جسد بی روح دختر جوان خود را می نگریست دیدم؛ تلخ ترین حالتی که تاکنون درعمر خود چشیده بودم، احساس نمودم.

-وجه مصدری: فعل بصورت مصدر نوشته می شود ولی معنی فعل می دهد. و معمولا بعد از کلمه هایی مانند: شایستن – بایستن – توانستن آورده می شود.مثال: به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای / ولیک می نتون از عذاب مردم رست. یا: من وصف کمال تو نیارم گفتن/ وین در گرانمایه نیارم سفتن.

2-1-5- فعل دعا– فعل تمنا: فعل دعا آنست که کسی یا چیزی را به دعا بخوانند و یک صیغه هم بیشتر ندارد. مانند: باد – بادا- کناد- مباد- مکناد . جهاندار این بر تو آسان کناد / دل دشمنانت هراسان کناد. فعل تمنا آنست که آرزوی کسی یا چیزی را بنمایند: کاش جوانی بازمی گشت. کاشکی می دانست چه اندازه دوستش دارم.

2-1-6-افعال معین(کمکی): فعلهایی هستند که فعلهای دیگر بکمک آنها صرف می شوند: استن- بودن – شدن – خواستن – شایستن – یارستن – بایستن.

3- صفت

تعریف: صفت، کلمه ای است که حالت و چگونگی اسمی را ازقبیل رنگ، شکل، اندازه، مزه، جنس، نسبت و امثال آن بیان می کند. مانند: مرد کوچک- دانش آموزتنبل- درخت تنومند. دراین مثالها به کلمه های اول (مرد- دانش آموز- درخت) موصوف گفته می شود و به کلمه های دوم (کوچک- تنبل- تنومند) صفت گفته می شود. اغلب صفت را بعد از موصوف می آورند و به ندرت اتفاق می افتد که صفت را پیش از موصوف بیاورند. مانند: هوشنگ خوب پسری است. گاه بین صفت و موصوف یک فعل قرار می گیرد. مانند: او دختری است دانا. گاهی اتفاق می افتد که "ی" نکره با صفت و موصوف همراه می گردد که این"ی" زمانی به موصوف و زمانی به صفت متصل میگردد. مانند: داستانی دلپذیر- جوانی دلیر- قصه ای شیرین. یا: داستان دلپذیری- جوان دلیری- قصه شیرینی.

نکته1: در موقع افزودن موصوف به صفت در وقت خواندن، "کسره ای" به آخر موصوف می دهند و سپس صفت را به آن می افزایند. مانند: چشم سیاه- زن دانا و... ولی گاه به اسمهایی بر می خوریم که که در آخر آنها "الف" یا "و" است و این دو حرف کسره پذیر نیستند در این صورت ابتدا حرف "ی" به آخر اینگونه اسمها می افزاییم و سپس صفت را می آوریم. مانند: خدای بخشنده- موی سیاه- روی زیبا.

نکته2- گاه یک اسم ممکن است چند صفت داشته باشد که هنگام بیان صفتها برای چنین موصوفی یا باید کسره را به آخر هر صفت اضافه کنیم یا بکمک حرف ربط "و" صفتها پشت سر هم آورده شوند. مانند: دوست عزیز خوب با محبت من. یا: دوست عزیز و خوب و با محبت من.

نکته3-صفت هرگاه با موصوف خود همراه باشد، همواره بصورت مفرد نوشته می شود؛ حتی اگر موصوف آن جمع باشد. بنابراین در زبان فارسی صفت با موصوف خود از حیث مفرد و جمع بودن مطابقت نمی کند ولی اگر صفتی جانشین موصوف خود قرار گیرد؛ مانند اسم بصورت جمع در می آید و تمام حالتها و نقشهای اسم را می پذیرد. مانند: مردان خردمند- مردان نیازمند- اشخاص فقیر که اگر موصوف آنها حذف شود به اینصورت در می ایند: خردمندان- نیازمندان- فقیران.

نکته4- گاهی اینقدر این صفتها جانشین موصوف خود شده اند که دیگر حالت ومعنی وصفی خود را از دست داده اند، و بیشتر در معنای اسم بکار می روند. مانند: نویسنده- اخترشناس- مالک- فرماندار- استاندار.

3-1- اقسام صفت:

1- صفت مطلق 4- صفت فاعلی 7- صفت تفضیلی

2- صفت جامد 5- صفت مفعولی 8 - صفت عالی

3- صفت مشتق 6- صفت نسبی 9 - صفت ساده 10- صفت مرکب

1- صفت مطلق؛ یا ساده آنست که حالت موصوف خود را بطورمطلق بفهماند. ماندد: گل سرخ- کتاب بزرگ- زن پارسا- خدای مهربان- کبوتر سفید- چشم سیاه.

2- صفت جامد؛ آنست که از کلمه ای دیگر مشتق نشده باشد، (از ریشه فعل گرفته نشده باشد). مانند: خوب- بد- تلخ- سیاه- سفید- کوتاه- دراز- روشن- تیره.

3- صفت مشتق؛ آنست که از ریشه ی کلمه ی دیگری(ریشه فعل) گرفته شده باشد. مانند: دونده- بینا- آموزگار- پرستار- نمودار.

4- صفت فاعلی؛ آنست که بر کننده کاری یا دارنده حالتی دلالت نماید. مانند: دانا- بیننده- ستمگر- سوزان- راننده- دوان. نشانه های صفت فاعلی در زبان فارسی بدین گونه است:

-نده : که به آخر فعل امر اضافه می شود مانند: گوینده- شنونده- خواننده- دونده- رونده – حزن آور- زورگو- خطابین- دانشجو- وطنخواه- سختگیر

-ان : که این نیز به آخر فعل امر می آید وغالبا جنبه قیدی دارد و نه صفت ولی گروهی نیز آنرا صفت حالیه گفته اند. مانند: گریان- خندان- پرسان.

-الف: که این نیز به آخر فعل امرافزوده می گردد و صفت یا حالتی را برای شخص یا چیزی بطور همیشگی بیان می نماید. مانند: دانا- بینا- شنوا- گویا. درعربی به این صفتها، صفت مشبهه گفته می شود.

-ار: در آخر فعل ماضی و امر: پرستار- نمودار- خواستار- خریدار

- گار: درآخر فعل ماضی وامر: آموزگار- آفریدگار- پروردگار

-کار: در آخر اسم اضافه می شود: ستمکار- فراموش کار

- گر: که این نیز به آخر اسم اضافه می شود: ستمگر- دادگر- بیدادگر

5-صفت مفعولی؛ که به آن اسم مفعول نیز گفته می شود. آنست که برشخص یا چیزی که فعل بر آن واقع شده است دلالت نماید: زده- گفته- دست پخت- نازپرود- خواب آلود. نشانه ی صفت مفعولی" ه " است مانند: زده- گفته- رفته- که گاه "شده " نیز به آخر اضافه می شود: زده شده- گفته شده

6- صفت نسبی؛ آنست که کسی یا چیزی را به کسی یا چیزی یا محلی نسبت دهند. مانند: تبریزی- بلورین- پشمین- پشمینه- انسانی- مهتابی- جهرمی- سیمین- سیمینه- ساروی- مروزی. نشانه های صفت نسبی:

- ی : مانند: الهی ( لطف الهی بکند کار خویش/ مژده رحمت برساند سروش)

- ین : مانند: سیمین (پادشاهی پسر به مکتب داد / لوح سیمینش درکنار گذارد / برسرلوح او نبشته به زر/ جور استاد به زمهر پدر)

- گان : مانند: گروگان- دهگان- مهرگان

-ه : مانند: دوروزه- دهه- هزاره (غم زمانه که هیچش کران نمی بینم / دواش جز می چون ارغوان نمی بینم)

- ینه : مانند: پشمینه- زرینه- سیمینه(شرممان باد زه پشمینه ی آلوده ی خویش)

-انه : مانند: زنانه- مردانه- عاشقانه- جانانه( قانع به خیالی زتو بودیم چو حافظ / یارب چه گدا همت و شاهانه نهادیم)

7- صفت تفضیلی(برتر): به صفتی گفته می شود که بوسیله ی آن موصوف با یک یا چند فرد هم نوع خود سنجیده می شود. نشانه آن در زبان فارسی " تر" است، که به آخر صفت ساده(مطلق) آورده می شود. مانند: خوبتر- قشنگتر- پس از صفت تفضیلی معمولا حرف اضافه ی " از" آورده می شود مانند :( زمین گشت روشن تر از آسمان). ولی گاهی به جای "از" کلمه های "که" و "تا" آورده می شود (به نزدیک من صلح بهتر که جنگ)، (بمیرم بهترتا درامتحان موفق نشوم). صفتهایی مانند: به- مه- که- کم وبیش، بدون داشتن علامت "تر" می توانند صفت تفضیلی باشند. (غم حبیب به که گفتگوی رقیب/ که نیست سینه ی ارباب کینه محرم راز).

8- صفت عالی(برترین): صفتی است که برتری موصوف خود را بر تمام افراد همنوع و همجنس خود برساند. نشانه ی آن در زبان فارسی"ترین" است. زیباترین – باهوش ترین- داناترین.

9- صفت ساده: آنست که یک کلمه و بدون جزء باشد. مانند: خوب- بد- راست- دروغ

10- صفت مرکب: دارای دوجزء یا بیش تراست. ماندد: خوشقدم- دلتنگ- دور دست- همکلاس- همسفر- دانشمند. صفات مرکب بدین ترتیب حاصل می شوند:

-از دو اسم: سنگدل- گلعذار- پریچهر- راستگو- ماهروی.

- ازفعل امر واسم: مردم آزار- سخن شنو- پندپذیر- خداشناس

-ازاسم وصفت: سربلند- دلتنگ- سرسنگین- دلخوش

-ازقید واسم: دوردست- زیردست- پرگل- کم مایه

-از اسم وعدد: یکدل- دورو- صد زبان

-از اسم و پیشاوند: همکلاس- همسفر- نااهل

-ازاسم و پساوند: دانشمند- سخنور- اندوهگین

نکته: به انواع دهگانه صفتهای بالا صفتهای پسین می گویند اما گروه دیگری ازصفت وجود دارد که به آنها صفتهای پیشین گفته می شود به این شرح :

1- صفت شمارشی: دوسرباز

2-صفت اشاره: آن سرباز- این خانه- آن لباس

3-صفت پرسشی: کدام لباس- چه لباسی.

4- کنایات

تعریف: کنایات جمع کنایه است و آنها عبارتند از کلمه هایی که معنی آنها پوشیده است و برای دانستن آنها به کلمه های دیگری بنام قرینه نیازمندیم. کنایات پنج دسته است: 1- ضمیر 2- اسم اشاره (صفت اشاره) 3- موصول 4- مبهمات و 5- ادوات پرسش .

4-1- ضمیر:

ضمیرکلمه ایست که بجای اسم می نشیند تا نیازی به تکرار اسم نباشد. مثال: یک نفر نیست که از مهتر من بپرسد به چه دلیل تصور می کند ما بی اطلاع و بی شعور خلق شده ایم و به کدام حق هر وقت به یک نفر انسان می خواهند نسبت احمق بدهند او را به ما تشبیه می کنند. در این مثال به کلماتی مانند ما و من ضمیر گفته می شود و به اسمی که ضمیر به جای آن قرار گرفته است مرجع ضمیر گفته می شود.

مرجع ضمیراغلب قبل از ضمیر آورده می شود و در ضمن باید معلوم و روشن باشد تا اشتباهی رخ ندهد. برای نمونه اگر گفته شود: پرویز و سهیلا را در خیابان دیدم و از او گله کردم معلوم نیست ضمیر او به پرویز بر می گردد یا به سهیلا. گاهی اتفاق می افتد که مرجع ضمیر یک کلمه ی معین نیست بلکه به نتیجه و معنای جمله ی قبل بر میگردد. مثال: تندرستی بهترین نعمتها می باشد و آن در نزد خردمندان آشکار است.

اقسام ضمیر:

الف- ضمیر شخصی: آن است که بر گوینده و شنونده و کسی که ازاو سخن به میان است دلالت نماید. گوینده ی سخن را اول شخص- شنونده یا مخاطب را دوم شخص و کسی که از او سخن به میان است ولی روی سخن به او نیست را غایب یا سوم شخص می گویند. این سه شخص یا مفردند یا جمع. ضمیر شخصی خود بر دو گونه است :

-ضمیر شخصی منفصل (گسسته): ضمیر شخصی وقتی به تنهایی گفته شود و به کلمه ی دیگری پیش از خود متصل نگردد آنرا ضمیر شخصی منفصل می نامند. مثال: من- تواوما - شما ایشان ( آنها)

-ضمیر شخصی متصل: هرگاه ضمیر شخصی تنها گفته نشود و به کلمه ی پیش از خود وصل شود آنرا ضمیر شخصی متصل گویند. این نوع ضمیر باز خود بر دو قسم است: ضمیر متصل که فقط به فعل متصل می شود و بصورت فاعل آن فعل در می آید و به آن ضمیر متصل فاعلی گفته می شود. ضمیرهای متصل فاعلی عبارتند از: م، ی, د, یم, ید, ند مثال: می نویسم- می نویسی – می گوید- می خوانیم- می شنوید- می روند. نوع دیگر که هم به فعل و هم به اسم متصل می گردند و دو حالت یا نقش در جمله پیدا می کنند.1- حالت مفعولی 2– حالت اضافه: اینگونه ضمیر هرگز نمی تواند فاعل قرار گیرد. ضمایر این گروه عبارتند از: م- ت – ش – مان- تان – شان . مثال: می زندم- می بینمت- می گویدش- کتابمان – خواهرتان- لباسشان. درمثال زیر ضمیرهای متصل در حالت مفعولی به کار رفته اند:

بنال بلبل اگر با منت سر یاری است / که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید/تا ندیده است ترا بر منش انکاری هست

چرا زکوی خرابات روی بر تابم / کزین بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست

یک آقایی که کیف چرمی قهوه ای زیر بغلش بود و عینک رنگی زده بود گفت:" مگر می توان حیوان را اینطور بیرونش آورد؟ شماها باید چند نفر بشین و تمام هیکل بلندش کنید و بزاریدش تو پیاده رو...

و در نمونه های زیر نقش اضافه (مضاف الیه ) دارند:

دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت/ سببی ساز خدایا که پشیمان نشود

شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است / وز خبث باطنم سرخجلت فتاده پیش

صدق دعوی تو از نور جبینت پیداست / منکر کوردلی شیوه ی انکار گرفت

ب- ضمیر اشاره : به این و آن ضمیر اشاره گفته می شود زیرا کسی یا چیزی را بوسیله این دو کلمه نشان می دهند. مثال: بر مال و جمال خویش غره مشو آن را به شبی برند و این را به تبی. توانگر فاسق کلوخ زراندود است و درویش صالح، شاهد خاک آلود، این دلق موسی است مرقع و آن ریش فرعون مرصع. معمولا این برای اشاره به نزدیک وآن برای اشاره به دور به کار می رود- این و آن در موقع جمع بصورت اینان- آنان- اینها و آنها بکار می روند.

نکته: ضمیر باید دارای مرجعی باشد یعنی قبلا اسمی ذکر گردیده باشد و در جای دیگر بجای آن اسم ضمیر این یا آن قرار گرفته باشد. بنابراین اگر مثلا چیزی روی میز است و شما با اشاره به آن چیز از کسی می خواهید که آن را یا این را بردار, چون این و آن جای اسم قرار نگرفته است ضمیر اشاره نیستند.

ج- ضمیر مشترک: کلمه های خود- خویش وخویشتن را ضمایرمشترک گویند. و بدین جهت آنها را مشترک گفته اند که برای اول شخص – دوم شخص و سوم شخص به یک صورت بکار برده می شوند. مثال: شما خودتان دیده اید- ما خودمان شنیده ایم-

تو چون خود کنی اختر خویش را بد / مدار از فلک چشم نیک اختری را

توانگرا دل درویش خود بدست آور / که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند

4-2- اسم اشاره

اگر این و آن با اسم آورده شود آنرا اسم اشاره گویند. ولی اگر فقط جای اسم بنشنند ضمیر اشاره نامیده می شوند. مثال: این پسر از آن دختر قوی تر است. اما در این مثال این و آن ضمیرند چون بجای سوسن و محمد (اسم) قرار گرفته اند: سوسن و محمد خواهر و برادرند اما این از آن با هوشتر است. و گاهی این و آن نه با اسم( اسم اشاره) و نه بجای اسم( ضمیر) بکار می روند و در این صورت مرجع معینی ندارند که مبهمات خوانده می شوند. مثال: همی بنگریند این به آن , آن به این / که کینه به دلشان نبد پیش از این

4-3- موصول

موصول چنانچه از اسمش پیداست کلمه ایست که قسمتی از جمله را به قسمت دیگرهمان جمله پیوند می دهد. موصول بر دو گونه است: که و چه. معمولا قبل از موصول یکی از کلمه های هر- این – آن آورده میشود:

هر آن که جانب اهل وفا نگهدارد / خداش در همه حال از بلا نگهدارد

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بکن / کبرو ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست / ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

بهرام که گور می گرفتی همه عمر/ دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

4-4- مبهمات

مبهمات کلماتی هستند که کسی یا چیزی را به ابهام بیان نمایند و مانند ضمیر آنرا جانشین اسم قرار می دهند. مبهمات مشهور از این قرارنند: هرکه- فلان- بهمان- کس- کسی- کسانی- دیگری- بس- بسی- چند- بعضی- هیچ- هر- همه. به این مثالها توجه فرمایید: هرکه با داناتر از خود بحث کند تا بدانند که داناست, بدانند که نادان است. دو کس رنج بیهوده بردنند و سعی بی فایده کردند: یکی آنکه اندوخت و نخورد و دیگری آنکه آموخت و نکرد. به وفاداری من نیست در این شهر کسی/ بنده ی همچو مرا هست خریدار بسی. به در سرای عضدالدوله رو فلان خادم را بخوان و این نبشته بدو ده که فلانی فرستاده است.

4-5- ادوات پرسش یا استفهام

ادوات پرسش یا استفهام, کلماتی هستند که برای سوال و پرسش بکار می روند. رسم بر این است که هنگام نوشتن, در آخر جمله ی پرسشی علامت پرسش(؟) قرار می دهند. این ادوات عبارتند از:

که: برای انسان - نا امیدم مکن از سابقه ی لطف ازل / تو پس پرده چه دانی که, که خوب است و که زشت؟

چه: برای غیر انسان - عمر گرانمایه در این صرف شد / تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا؟

کو: منم عزیز خرابات, پیر کنعان کو / که بوی یوسف خود بشنود ز پیرهنم؟ یا:

کو صبر, کدام دل, چه می گویی تو؟/ یک قطره ی خون است و هزار اندیشه

کجا: درمورد مکان- گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت؟ / بر آسنان که بمیرم برآستان ای دوست؟

کدام- کدامین: شک و تردید- کدامین عشق کدامین با وفایی؟ / که این در قلب مهرویان نباشد

مستم کن آنچنان که ندانم زبیخودی / در عرصه ی خیال که آمد؟ کدام رفت؟

چون: مانند: فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش/ گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش؟

چرا: درمورد علت وسبب: دوستان عیب کنندم که چرا دل بتو دادم/ باید اول به گفتن که چنین خوب چرایی؟

کی: در مورد زمان: تو کی به دولت ایشان رسی که نتوانی / جز این دو رکعت و آنهم به صد پریشانی؟

مگر و هیچ: در مورد انکار و یا تاکید(ولی این دو کلمه جز ادوات پرسش حقیقی نیستند): مگر آدمی نبودی که اسیر دیو گشتی؟ هیچ می دانی که چقدر برایت نگرانم؟

مگر امسال زهر خانه عزیزی گم شد؟

اقسم که و چه: که و چه سه قسم می باشد:

1-که و چه موصول: قسمتی از جمله را به قسمت دیگر جمله وصل می نمایند:

یکی را که در بند بینی مخند/ مبادا که نا گه در افتی به بند

2-که و چه ربط : دو جمله را بهم پیوند یا ربط می دهند:

خواهی که رهی به کوی تحقیق بری / چون اهل حق از جدال می باش بری

با اهل خدا نشین و با ایشان باش / باشد که مگر به بال ایشان بپری

3-که و چه استفهام: بحالت پرسشی بیان می شود:

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

5- عدد

عدد به کلمه ای گفته می شود که برای شمارش یا ترتیب و یا تقسیم افراد یا اشیاء بکار می رود.کلمه ای که عدد برای آن آورده می شود معدود نام دارد. مانند:

دو کودک ز پشت کس دیگرند نه از پشت شاهند و زین مادرند

دو عدد و کودک معدود آن می باشد.

سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

معمولا رسم بر این است که عدد را پیش از معدود می آورند ولی گاهی به ضرورت این قاعده رعایت نمی شود.مانند: گزین کرد از آن نامداران سوار دلیران جنگی ده و دو هزار(یعنی دوازده هزار دلیرجنگی)

در زبان فارسی بر خلاف زبانهای دیگر عدد با معدود مطابقت نمی کند, یعنی اگرعدد جمع باشد باز هم معدود بصورت مفرد آورده می شود. در حالیکه در زبانهای دیگر( مثلا انگلیسی و عربی )چنین نیست. یک دانش آموز- هزار دانش آموز- صد گل.

5-1- اقسام عدد

- اعداد اصلی: و آن بیست کلمه می باشد: یک- دو- سه- جهار – پنج – شش – هفت – هشت – نه – ده – بیست- سی- چهل – پنجاه – شصت- هفتاد – هشتاد – نود – صد – هزار. بقیه اعداد از ترکیب این اعداد اصلی بدست می آیند.

عداد ترتیبی: عدد ترتیبی یا وصفی آن است که برای ترتیب معدود بکار برده می شود. مانند: نخست(نخستین)- اول – دوم- دومین- چهارم – چهارمین- ...

اول بنا نبود که سوزند عاشقان / آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد.

اعداد ترتیبی را می توان پیش یا پس از معدود آورد. مانند: نخستین روز – روز نخستین- درس نخستین-

- اعداد کسری: عدد کسری آنست که قسمی از عدد اصلی را بیان می کند.مانند: پنج یک- ده یک- هزار یک- که گاه بصورت ترتیبی هم می خوانند: یک پنجم- یک دهم- یک هزارم

- اعداد توزیعی: عدد توزیعی آنست که معدود خود را بطور مساوی تقسیم کند. مانند: یک به یک- یکا یک- ده تا ده تا- دوتا دوتا- سه تا سه تا

مثال: دست بر نبضش نهاد و یک به یک / باز می پرسید از جور فلک

گاهی اوقات به اعداد اصلی پسوند گان می افزایند و آنرا به عدد توزیعی تبدیل مینمایند. مانند: یگان- دهگان- صدگان.

نکته: چند- چندی- چندین- چندان, عدد مبهم و نا معلومی را بیان می کنند. مانند: سنگی به چند سال شود لعل پاره ای / زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ.

از نیمه شب چندی گذشته بود

اما نه خواب بود و نه آرامش خیال

فکرم بسوی سخنهای مادرم

می رفت تا که بجوید حقیقتی

نکته: قدما فقط اعداد ترتیبی را وصفی دانسته بودند اما همانگونه که گفتیم اکنون اعداد را بطور کلی در دسته صفات قرار داده اند و آنها را صفت شمارشی نامیده اند و همینگونه ادوات استفهام را نیز در ردیف صفتها قرار داده اند و آنها را صفت پرسشی نامیده اند.

6- قید

قید کلمه ایست که به صفت یا قید دیگر افزده می شود و آنها را به زمان و مکان و حالت و مقدار وابسته می سازد. مانند: سهیلا بسیار می کوشد تا در امتحان موفق شود.

اغلب اتفاق می افتد که برای صفت یا قید دیگری نیز قید می آورند. مانند: سوسن خیلی عاقلانه عمل می کند. محمد خیلی زیاد تلاش کرد.

6-1- اقسام قید

1- قید از نظر ساختمان کلمه بر دو نوع است:

- قید مختص: قید مختص همواره بعنوان قید در جمله بکار می رود. مانند: هنوز، هرگز، همیشه، ناگاه، جز، مگر، خوشبختانه و ... زحسرت لب شیرین هنوز می بینم/ که لاله می دمد از خاک تربت فرهاد

- قید مشترک : قید مشترک آن است که در اصل قید نبوده بلکه کلمه هایی مانند اسم و صفت و عدد میباشند که در جمله برای کلمه ای بصورت قید آورده می شوند. مثال دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند/ گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند. یا: تو اینرا خوب میدانی که چشمت نرگس شهلاست/ تو اینرا خوب می دانی رخت مانند گل زیباست.

2- اقسام قید از نظر مفهوم و معنی:

2-1-قید زمان: آنهایی هستند که زمان انجام کاری را بیان می نمایند. مانند: امروز- شب- سحرگاه- صبحگاهان- زود- دیر- همیشه- پس از این- پیش از این- دردم- ناگهان- اکنون- دیشب- دوش- دیروز- دی و...

2-2-قید مکان: آنهایی هستند که محل و جای انجام شدن فعل را بیان می کنند. مانند: چپ- راست- پیش- نزد- نزدیک- اندرون- بیرون- دور- ایدر- اینجا- پیرامون-...

2-3- قید مقدار: مانند: چند- چندان- بسا- بسی- بیش- بیشتر- کم- کمتر- ذره ذره- قطره قطره- فراوان- بسیار- زیاد و....

2-4- قید تصدیق و تاکید: که فعلی را تصدیق یا تاکید می کند. مانند: آری- بلی- هرآینه- همانا- البته- بی شک- بدرستی- حتما- بی چون و چرا- ناچار...

2-5- قید ترتیب و عدد: مانند: نخست- دوم- سوم- یکدفعه- سرانجام- دسته دسته- فوج فوج ...

2-6-قید شک و گمان: که بیان شک و تردید می کند مانند: شاید- گویی- گویا-

2-7-قید پرسش: مانند: تاچند- چرا- کی- تاکی- برای چه- آیا- کدام- چطور...

2-8-قید استثنا: جز- مگر- جزکه- مگرکه...

2-9-قید نفی: نه- هیچ- خیر- هرگز- بهیجوجه- هیچگاه...

2-10- قید تمنا: که در مورد آرزو بکار می رود. مانند: آیابود- کاش- کاشکی- ای کاش...

2-11-قید حالت و چگونگی: که کیفیت و حالت انجام فعل را بوسیله فاعل بیان می کند مانند: آهسته- آسان- دشوار- دشخوار- آشکار- پنهان- گران- ارزان- خندان- گریان- سواره- پیاده- ایستاده- نشسته ...

2-12-قید سوگند: بخدا- بجان- حقا- خدا را- خدایرا- برای خدا...

نکته: اگر به آخر اسم یا صفت لفظ انه اضافه کنیم بصورت قید حالت یا چگونگی در می آید. در مثالهای زیر به اقسام قید توجه فرمایید:

خواهم فکندن خویش را پیش قد رعنای او/ تا برسر من پا نهد یا سر نهم بر پای او

تا چند زتنگنای زندان وجود / ایکاش سوی عدم دری یافتمی

دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق / جز دوست ندید هیچ رو در خور عشق

یکچند به کودکی ، به استاد شدیم / یکچند ز استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ما را چه رسید/ چون آب برآمدیم و چون باد شدیم

حافظ چو رفت روضه و گل نیز می رود / ناچار باده نوش که از دست رفت کار

گریه تلخ مرا کشت، بگو، بهر خدا / که ترا با دگران خنده ی شیرین تا کی؟

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند؟

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه؟/ وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه؟

پر کن قدح باده که معلومم نیست / کاین دم که فرو برم برآرم یانه؟

خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود/ به هر درش که بخوانند بی خبر نرود

برادرانه بیا قسمتی کنیم رقیب / جهان و هر چه در آنست از تو، یار ازمن

بگفتند پیشش یکایک مهان / سخنهای شاهان و گشت جهان

یادآوری: کلمه هایی مانند عمدا- حتما- شفاها- کتبا- سهوا- یقینا- قهرا- فقط-... از زبان عربی به فارسی وارد شده و بصورت قید در آمده اند.

7- حرف اضافه

هفتمین قسم از کلماتی که در جمله بکار برده می شود حروف اضافه هستند. حرف اضافه کلمه ایست که پیش از اسم، ضمیر یا عبارتی می آید و آنرا متمم فعل یا مفعول بواسطه قرار می دهد و بخودی خود معنی و نقش مستقل ندارد.

حروف اضافه بر دو گونه است:

الف - حروف اضافه ساده(بسیط): و آن شامل : به- با- از- در- بی- برای- چون- اندر- ... می باشد.

-آنکه تاج سر من خاک کف پایش بود از خدا می طلبم تا به سرم باز آید

-زحال ما دلت آگه شود مگر وقتی که لاله بر دمد از خاک کشتگان غمت

-چو در وفای توام بر دلم جفا مپسند که پیش اهل وفا شرمسار خواهی شد

-بر سنگ زدم دوش، سبوی کاشی سر مست بدم که کردم این اوباشی

-با من به زبان حال می گفت سبو من چون تو بدم تو نیز چون من باشی

ب - حروف اضافه مرکب: و آنها عبارتند از: درباره- ازبهر- از برای- ازجهت ...

مثال: اتفاقا شاه روزی شد سوار با خواص خویش از بهر شکار

یادآوری: اگر چه حروف اضافه بیشتر برای نشان دادن نقش متمم به کار می روند ولی موارد استفاده دیگری نیز دارند چنانچه "از" پس از صفت تفضیلی آورده می شود. مانند: فریبرز داناتر از مهشید است. گاهی نیز بین دو کلمه قرار می گیرند مانند: یک به یک- سربه سر- جان به کف.مانند: بندگانیم جان و دل برکف/ چشم بر حکم وگوش بر فرمان.

8- حرف ربط

هشتمین قسم از کلماتی که در جمله بکار برده می شود حروف ربط یا پیوندهستند. حرف ربط یا پیوند کلمه ایست که دو کلمه یا دوجمله را بهم ربط یا پیوند می دهد. حروف ربط نیز بر دو قسم است:

الف- حروف ربط ساده: و آنها عبارتند از: و- یا- که- پس- اگر- چون- چه- تا- اما- نه- لیکن- ولی...به قطعه ی مرگ قو اثر دکتر مهدی حمیدی شیرازی توجه فرمایید:

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ، تنها، نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آنشب که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد

شب مرگ از بیم، آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا بر آمد شبی هم در آغوش دریا بمیرد

ب- حروف ربط مرکب: عبارتند از: چونکه- چنانکه- تا اینکه- زیرا که- اکرچه- همینکه- وقتیکه- ...

یادآوری: حرفهای اگر- ار- تا، در جمله های شرطی به کار می روند ولی در ردیف حروف ربط یا پیوند به شمارمی روند. مثال: من ار حق شناسم و گر خود نمای/ برون با تو دارم درون با خدای.

9- اصوات:

نهمین و آخرین قسم از کلماتی که در جمله بکار می روند واژگانی هستند که ما آنها را تحت عنوان اصوات می شناسیم. اصوات یا آواها لفظهایی هستند که برتحسین، شادی، تعجب، رنج، تنبیه، امید و مانند آن، که بیان کننده حالات روحی گوینده است دلالت می نماید. رسم بر این است که پس از نوشتن این اصوات علامت(!) را که نشانه تعجب و شادی است قرار می دهند. مشهورترین اصوات به قرار زیر است:

1- برای تحسین: به به- خوشا- آفرین- زهی- بارک الله- لوحش الله- ماشا الله- اینت- زه- حبذا- مرحبا- احسن. مثال: قضا گفت گیر و قدر گفت ده/ فلک گفت احسن ملک گفت زه

2- برای تعجب: شگفتا- عجبا- چه خوب- وه... مثال: آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم/ تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم.

3-برای ندا: ای- ایا مانند: ای عشق و آرزو نکشی دست از سرم/ ای روزگار بس نبود امتحان هنوز

4- برای تنبیه و آگاهی: هلا- هان- زنهار- هین- الا. مانند: زدم تیشه یک روز بر تل خاک/ بگوش آمدم ناله ی دردناک/ که زنهار اگر مردی آهسته تر/ که چشم و بناگوش و روی است و سر

5-برای افسوس: دریغا- دردا- افسوس- وای- آوخ- آه. مانند: دریغا که فصل جوانی برفت/ به لهو و لعب زندگانی برفت... افسوس که نامه ی جوانی طی شد/ وان تازه بهار زندگانی طی شد/ آن مرغ طرب که نام او بود شباب/ فریاد ندانم که کی آمد کی شد؟

پایان بخش اول- با تشکر: سید محمد حقایقی مقدم

دستور زبان فارسی – بخش دوم- قسمت اول- جلسه دهم 18/09/1388

در بخش اول، بحث و گفتگو بر سر اجزای جمله خارج از جمله بود. بعبارت دیگر در قست اول ارزش مطلق کلمه ها مورد سنجش قرار میگرفت و در این بخش ارزش مکانی کلمات مورد توجه می باشد. بنابراین ابتدا باید جمله را بشناسیم تا سپس به بررسی کلمه های تشکیل دهنده ی آن بپردازیم.

1- اقسام جمله

اقسام جمله عبارت است از: 1- جمله خبری 2- جمله انشایی 3- جمله امری 4- جمله پرسشی 5- جمله تعجبی 6- جمله ساده 7- جمله مرکب 8- جمله کامل 9- جمله ناقص 10- جمله مکمل 11- جمله معترضه.

1-جمله خبری: جمله خبری آنستکه، خبری را بیان کند و احتمال راست یا دروغ بودن در آن باشد. مثال: من به اصفهان می روم.

2-جمله انشایی: جمله ای است که احتمال راست و دروغ بودن در آن راه پیدا نکند. زیرا در جمله ی انشایی خبری بیان نمی شود. جمله های امری، پرسشی و جمله هائیکه دارای فعل دعا، تمنا و ندا باشند از این دسته اند. مثال: گوش کن پند ای پسراز بهر دنیا غم مخور.

3-جمله امری: آن است که شامل فرمان یا خواهش باشد. مانند: بحال این پریشان رحمت آرید. جمله امری اگر منفی شود معمولا به نام فعل نهی خوانده می شود. مانند: تو آب دیده از این رهگذر دریغ ندار.

4-جمله پرسشی: جمله پرسشی یا استفهامی آنست که شامل پرسش باشد. جمله های پرسشی معمولا با یکی از واژه ای پرسش(ادات استفهام) آغاز می گردد. مانند: چرا نه در پی عزم دیار خود باشم؟ / چرا نه خاک بر سر کوی یار خود باشم؟ معمولا در آخر جمله های پرسشی علامت پرسش"؟" قرار می دهند. گاهی نیز جمله پرسشی بدون واژه پرسش بیان می شود. مانند: زود بر می گردی؟ امشب به خانه ی ما می آیی؟ در امتحان راهنمایی و رانندگی قبول شدی؟ گاهی هم در جمله پرسشی منظور شخص پرسش کننده شنیدن جواب نیست، زیرا خود گوینده جواب سوال را می داند، ولی برای تاکید بیشتر پرسش را مطرح می کند. مانند: مگر آدمی نبودی که اسیر دیو گشتی؟ اگر آلوده دامنم چه زیان؟ مگه کوری؟ مگه آدم نیستی؟ مثلا با آنکه گوینده می داند آن فرد کور نیست از او این پرسش را می کند تا به او بفهماند که تو چشم داری یاید از چشمهایت استفاده کنی . به اینگونه جمله پرسشی : پرسش تاکیدی یا انکاری گویند.

5-جمله تعجبی: آنست که بیان حالتی شگفت انگیز یا شادی بخش نماید. در آخر اینگونه جمله علامت تعجب یا شادی" ! " می گذارند. مانند: چه هوای خوبی! چه مصیبت هولناکی! چه سری چه دمی عجب پایی! گاه ممکن است یک جمله هم تعجبی و هم پرسشی باشد. در این صورت در آخر آن جمله هم علامت پرسش و هم علامت تعجب گذاشته می شود. مانند: کس گهرازبهر سود باز به عمان برد؟! / هیچکس از زیرکی زیره به کرمان برد؟! یا مانند: آدم عاقل این کار را می کند؟!

6-جمله ساده: آنست که تنها یک فعل داشته باشد. مانند: من دوستدار روی خوش و موی دلکشم.

7- جمله مرکب: آنست که بیش از یک فعل داشته باشد. مانند: دیروز که به خانه ی شما آمدم، او را در راه دیدم.

8-جمله کامل: آنست که معنی آن تمام باشد و شنونده از شنیدن آن در حالت پرسش و انتظار باقی نماند. مانند: همیشه پیشه ی من عاشقی و رندی بود.

9-جمله ناقص: آنست که معنی آن تمام نباشد و شنونده از شنیدن آن در حالت پرسش و انتظار باقی بماند. مانند: از بس که چشم مست در این شهر دیده ام. ملاحظه می کنید که شنونده منتظر است تا دنباله کلام را بشنود تا قانع و راضی گردد.

10- جمله مکمل: به جمله ای که معنای جمله ناقص را تمام می کند جمله ی مکمل گفته می شود. اگر مصرع دوم شعر فوق را بیاوریم معنی کلام گوینده کامل می شود و شنونده از انتظار رهایی می یابد پس به مصرع دوم این بیت جمله ی مکمل گفته می شود. از بس که چشم مست در این شهر دیده ام / حقا که می نمی خورم اکنون و سر خوشم. جمله ناقص را جمله ی پایه و جمله ی مکمل ( یا جمله های مکمل) را جمله ی پیرو نیز می نامند. همچنین اگر جمله ی ناقص شرطی باشد خود آن جمله را جمله ی شرط و مکمل آنرا جواب شرط یا جزای شرط می نامند. مانند: اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد / گناه بخت پریشان و دست کوته ماست. یا مانند: اگر کوشش کنی موفق خواهی شد.

11-جمله معترضه: به جمله ای گفته می شود که به اصل موضوع یا سخن ربطی نداشته باشد. و حذف آن هیچ خللی به مقصود وهدف اصلی وارد نکند مانند: دی پیرمی فروش- که یادش به خیر باد- / گفتا شراب نوش و غم دل ببر زیاد. و مانند: چنین گفت فردوسی پاکزاد / - که رحمت بر آن تربت باک باد- / میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است. معمولا جمله ی عترضه را بین دوخط تیره(– ) قرار میدهند. تا کاملا از جمله قبل و بعد مشخص شود.

2- ارکان جمله

قبل از هر چیز خوب است بدانید جمله ها بر دو گونه است. اول : جمله های ربطی یا اسمی یا اسنادی و دوم: جمله های فعلیه.

1-جمله ی اسمی یا اسنادی: جمله ای است که در آن مفهوم انجام شدن کار نباشد بلکه صفتی یا حالتی را به کسی یا چیزی نسبت دهند یا از آن سلب نمایند. مانند: حافظ شاعری شیرین سخن بود. امروز هوا سرد است. ورزش موجب سلامت است. ظلم و ستم پسندیده نیست. زیست شناسی درس سختی است.

2-جمله ی فعلیه: آنستکه در آن مفهوم انجام شدن کاری در یکی از زمانها وجود داشته باشد. ماندد: محمد در خانه به مادرش کمک می کند. ملت برای رهایی تلاش بسیاری کرد.

الف- ارکان جمله اسمی ، عبارتند از: مسندالیه- مسند- رابطه

1-مسند الیه: کسی یا چیزی است که کاری یا حالتی یا چیزی به او نسبت داده می شود یا از او سلب می شود. مانند: سامان دلیر است. خداوند مهربان است. مسند الیه ممکن است اسم، ضمیر، عدد، مصدر و اسم مصدر باشد. مانند: سوسن زیباست. او بسیار مهربان است. چهار زوج است. راست گفتن از صفات پسندیده است. ورزش موجب تندرستی است.

2-مسند : صفت یا کاری است که به مسند الیه اسناد دهند یا از او سلب کنند. مانند زمین گرد است. سوسن نامهربان است. سامان با هوش است. جوانمردی در بخشش است. مسند نیز ممکن است اسم، صفت، کنایه، اسم مصدر باشد. هنر سرمایه مرد است. تهران بزرگ است . پیروزی در این است.

3-رابطه: کلمه های استن، بودن، شدن، گشتن، آمدن را رابطه می گویند. و به آنها فعل عام یا فعل ربطی گفته اند. ولی رابطه حقیقی در زبان فارسی که بیشتر مورد استفاده قرار می گیرد فعل است می باشد که از مصدر استن است. فعل ربطی است جز در سوم شخص مفرد بصورت مخفف بیان می شود. مانند: بیدارم- خوابی- هوشیارند- بیدار است . . .

ب- ارکان جمله های فعلیه عبارتند از: فاعل(مسند الیه)- مفعول بی واسطه- مفعول بواسطه(متمم) فعل تام.

4-حذف در جمله

گاه ممکن است هر یک از ارکان جمله حذف گردند. حذف به دو طریق صورت می گیرد: اول به قرینه لفظی و دوم به قرینه معنوی. و اما اینک انواع حذف در جمله:

1-حذف فعل: برخی از فعلها برای قشنگی عبارت یا مختصر کردن کلام حذف می شوند. حذف فعل نیزیا به قرینه لفظی و یا به قرینه معنوی است. مثلا در عبارت زیر فعلها به قرینه لفظی حذف گردیده اند: " حکیمان دیردیرخورند و عابدان نیم سیر.(یعنی: وعابدان نیم سیر خورند). چون فعل خورند در جمله ی اول ذکر شده در جمله دوم حذف شده است. یا در این مثال: اگر هست مرد از هنر بهره ور / هنر خود بگوید، نه صاحب هنر. بنابراین باید دانست که در جمله هایی که فعل به قرینه لفظی حذف می گردد باید فعل ذکر شده با فعل حذف شده از همه نظر یکی باشد. درمثالهای زیر فعل ها به قرینه ی معنوی حذف گردیده اند: " معنای این جمله را نه تو دانی و نه من. فعل می دانم در جمله دوم حذف گردیده است که ازمفهوم جمله ی اول استنباط می شود. یا در این مثال: به منزل ما می آیی؟ نه. ( یعنی نه نمی آیم). یا مثلا به کسی گفته می شود: خواهش می کنم تشریف ببرید و او می گوید: چشم. (یعنی می روم.) یا در این مثال: هر که او بیدارتر پر دردتر/ هر که او آگاه تر رخ زردتر( که فعل ربطی است از آخر بیدارتر- پردردتر- آگاه تر- و رخ زردتر حذف شده است.) یا در این مثال: خبری که دانی دلی بیازارد تو خاموش تا دیگری بیارد.

2- حذف فاعل یا مسندالیه یا نهاد: در نمونه های زیر فاعل یا مسندالیه یا نهاد حذف شده است: حسین به خانه ی ما آمد و برگشت. یا در این مثال: " نسیم خنکی پابرچین، ازمیان تاریکیها میگذشت و---- آهسته از روی آتشدانهای پرعود و مجمرهای معطر عبور می کرد و---- گرد خاکستر را از گونه ی آتشها می ربود".یا مانند: خدا کجاست؟ همه جا است.

3- حذف مفعول: به این مثال توجه فرمایید: دیروز کتابی را خریدم و به دوستم هدیه دادم. (یعنی کتاب را به دوستم هدیه دادم).

4-حذف مسند: به این بیت توجه فرمایید: دیدارشد میسر و بوس و کنارهم/ از بخت شکر دارم و از روزگار هم.(در بیت اول منظور این است که دیدار شد میسر و بوس و کنار هم میسر شد. که مسند است و حذف گردیده است و البته در این مثال رابطه هم محذوف است). یا مانند: در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان چه کسی شهید شد؟ امام علی(ع).

5- حذف حرف: حروف نیز گاهی در جمله حذف می گردند. مانند: سر پر گناهش بباید برید/ کسی پند گوید بباید شنید. که درمصراع دوم حرف اگر حذف شده است. معمولا در پاسخ به پرسش شخص سوال کننده بیشتراجزای جمله ی پاسخ، به قرینه پرسش، حذف میگردد.

5- ترتیب اجزای جمله

در زبان فصیح فارسی رسم بر این است که هر کدام از کلمه های تشکیل دهنده ی جمله را در جای مخصوص خود قرار دهند، ولی در گذشته کمتر به این موضوع توجه می شده است بخصوص در شعر که شاعر به هیچوجه نمی توانسته است خود را مقید به رعایت این قواعد کند بلکه هدفش ساختن و پرداختن کلامی موزون بوده است که در ذهن شنونده تاثیری عمیق بگذارد. در جمله های فعلیه همانطور که قبلا اشاره شد ترتیب ارکان جمله به این قرار است:

1- فاعل:

2- مفعول بیواسطه

3- مفعول بواسطه(متمم فعل)

4- فعل

و در جمله های اسمیه یا اسنادی ترتیب ارکان جمله بدین قرار است:

1- مسندالیه

2- مسند

3-رابطه( فعل ربطی)

در نمونه ی زیر این قاعده رعایت شده است:

در باغ زیر یک درخت تنومند سیب، پس از چند ساعت بازی و سبکسری به استراحت نشستیم و از هر دری سخنی درمیان آوردیم. آرزوهای شاگردان که تازه می خواستند از مدرسه بیرون آیند گوناگون بود و هر یک آرمانی داشت که برای سایرین با نهایت صراحت و سادگی بیان کرده و از آنها نظر می خواست.

و در این نمونه ها ترتیب ارکان بهم ریخته است:

-امیرالمومنین المستظهربالله نامه درنامه و پیک درپیک روان کرده بود با اصفهان. وگر او کشته بر دست شاه/ به توران نماند سر و تختگاه.

معمولا در زبان فارسی کنونی فعل را در انتهای جمله می آورند ولی همانگونه که گفته شد این قاعده در همه ی موارد رعایت نمی شود.

جای قید در جمله: همانطور که قبلا اشاره شد قید وابسته به فعل است و وظیفه ی آن مقید ساختن فعل به زمان، مکان و .. است و اغلب آنها در جمله جای ثابتی ندارند. قیدهای زمان اغلب سایر اجزای جمله قرار می گیرند ولی بیشترین آنها پیش از فعل جای می گیرند. استفاده از مطالب این سایت با ذکر نام منبع بلامانع است. با تشکر سید محمد حقایقی مقدم

+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم دی 1388ساعت 1:26 بعد از ظهر توسط دراما

اصول مهم نگارش برای ساده نویسی

1-مراعات دستورزبان 2-بکار نبردن کلمات غیرمتداول ونامأنوس 3-کوتاهی جمله ها

اول:دانستن دستورزبان برای انشاء نویس ازمهمترین مطالب است.برای اینکه مثلا کسی که

محل فعل و فاعل را نداند و افعال را در زمان های بی مورد بکار برد معانی کلام را از بین برده و

چنانچه باید مقصودش مفهوم نخواهد بود.

دوم:چنانچه اشاره شد به محض اینکه خواننده به کلمات نامأنوس برخورد کرد و نتوانست معنی

جمله ها را به هم ربط دهد از قسمت زیادی از نوشته صرف نظر خواهد کرد به همین جهت تا

جایی که ممکن است از کلمات عربی یا فارسی متداول در زمان نیست باید خودداری نمود و

همچنین از تشبیهات نامتجانس ودور از فهم باید صرف نظر کرد.

سوم:کوتاهی جمله ها:درکوتاهی جمله ها منظور اینست که جملات معترضه وفعل های وصفی

زیاد بین فاعل وفعل قرار نگیرد که خواننده از یافتن فعل اصلی دچار سرگیجه شود.

درست بنویسیم

درست بنویسیم

                                          تهیه و تنظیم : تیمور رضایی

اگر نگاهی موشکافانه و دقیق به نامه های اداری ، بخش نامه ها ، گزارش ها ، نمونه سؤالات امتحانی ، مقالات و به طور کلّی «نوشته » ها بیندازیم می توانیم درشماری از آنها دهها غلط از جهات گوناگون از جمله علایم نگارشی ، نکات دستوری و املایی ، محتوا ، بیان ، آراستگی و... مشاهده کنیم .

آنچه که نگارنده بیشتر از همه در آنها مشاهده کرده ام این موارد هستند : 1- کاربرد نادرست نشانة مفعول (را ) .2- حذف فعل بدون قرینه 3- به کار بردن زیاد و نادرست وجه یا عبارت وصفی 4- به کار بردن زیاد فعل مجهول 5- دراز نویسی 6- استفاده زیاد از تعابیر کلیشه ای مانند « عدم » ؛ « جهتِ » ؛ « در راستای ِ » و ... 7- تحمیل قواعد زبان عربی بر زبان فارسی و...

واضح است که نام بردن از غلط های نگارشی ، دستوری و املایی و روش اصلاح آنها به کتابی جداگانه نیاز دارد . به خاطر داشته باشیم که مهم ترین وظیفة زبان برای ایجاد ارتباط بین انسانهاست و این ارتباط پیام باید ساده ، کوتاه ، روان و بدون هر گونه ابهام باشد ، متأسفانه بعضی وقتی قلم به دست می گیرند به جای این که ساده نویسی را الگوی خود قرار دهند سعی می کنند از عبارات و واژه های دشوار ، کلیشه ای و قالبی ، طولانی و نامفهوم استفاده کنند . دراین جا می کوشیم به مهم ترین اشکالات موجود در نوشته ها اشاره کنیم .

1- نشانة مفعول بی واسطه (را )‌باید در جای درست و شایسته بنشیند تا هم مفهوم به درستی انتقال یابد و هم جمله زیبا گردد مکان « را » پس از مفعول است . در جملة زیر « ابتکار شما » مفعول است و آنچه پس از آن آمده ، وابستة مفعول به شمار می رود . پس باید حرف نشانة « را » پس از « ابتکار شما » قرار گیرد و نه پس از « نشریه » یا « داشته باشد » : ابتکار شما را در انتشار این نشریه که می تواند در رشد تحقیقات نقشی بسزا داشته باشد ، تحسین می کنیم . » اگر مفعول وابسته بگیرد ؛ مثلاً مضاف الیه ، نشانة مفعول بعد از آن می آید : دیروز داستانِ ضرب المثلِ « یک بام و دو هوا »را خواندم .

2- حذف فعل ، بدون وجود قرینه درجمله ، اشتباه است . حذف به قرینه ؛ یعنی فعل مشترک چند جملة مربوط به هم را فقط در آخر جمله بیاوریم . مانند : بزرگی به عقل است ، نه به سال . ( درست ) ، اما در این جمله چون افعال قرینه نیستند غلط است : مدارک را تحویل و رسید بگیرید . بنویسیم : مدارک را تحویل بدهید و رسید بگیرید . 3- فعل وصفی یا وجه وصفی همان ساخت صفت مفعولی ( = بن ماضی + ه ) است که کارکرد فعلی می یابد . درستی کاربرد فعل وصفی چند شرط دارد : 1- فاعل جمله وصفی و صرفی یکی باشد 2- نبودن واو بعد از فعل وصفی 3- بودن ویرگول پس از فعل وصفی ؛ مثلاً جملة : به خانه رفته ، غذا خوردم ( صحیح ) و جملة : به خانه رفته و غذا خوردم ( غلط است )؛ اگر فعل ، پس از این گونه فعل ها ، ماضی نقلی ، ماضی التزامی و یا ماضی بعید باشد ، فعل مورد نظر نیز همان نوع فعل پس از خود است که فعل مُعین آن به قرینه لفظی حذف شده است . او کتاب را بازکرده و خوانده است ( هردو = ماضی نقلی ) ، او کتاب را باز کرده و خوانده بود ( هر دو = ماضی بعید ) ، شاید او کتاب را باز کرده و خوانده باشد ( هر دو = ماضی التزامی ) .4- فعل مجهول ، از گرته برداری های دستوری مترجمان ما ، یکی این بوده است که فعل های مجهول زبان انگلیسی را به فعل مجهول فارسی برگردانده اند . با عنایت به ساختار دستوری متفاوت این دو زبان ، بسیاری از فعل های مجهول که در زبان ما رایج شده اند هیچ توجیه منطقی ندارد . در این جمله ها اغلب از حرف اضافه مرکّب ( به توسطِ ، از سوی ، به وسیله ، و... ) استفاده می شود . مثال : قانون اساسی توسط نمایندگان مجلس خبرگان تنظیم و تصویب شده است . ( غلط ) ، قانون اساسی را نمایندگان مجلس خبرگان تنظیم و تصویب کرده اند . ( صحیح ) . 5 – دراز نویسی ، به جای عبارت ها و ترکیب های طولانی از مصادر کوتاه تر استفاده کنیم :

ننویسیم بنویسیم ننویسیم بنویسیم

به رشته تحریر در آوردن نوشتن مورد استفاده قرار دادن استفاده کردن

به منصّه ظهور رساندن ظاهر شدن اطلاع حاصل کردن اطلاع یافتن

به قتل رساندن کُشتن مورد تعقیب قرار دادن تعقیب کردن

6- کاربرد درست فعل مرکّب : آوردن کلمة « را » میان دو بخش فعل های مرکّب، اشتباه است به جای جملة « من گول سخنان تو را نمی خورم » بهتر است بگوییم : « من از سخنان تو گول نمی خورم . »

7- قواعد خاص ّ یک زبان را بر زبان دیگر تحمیل نکنیم : 1- تنوین دادن به واژه های فارسی یا غیر عربی مثل زباناً ، تلفناً، گاهاً

2- افزودن علامت جمع عربی به واژه های فارسی یا غیر عربی مثل پیشنهادات ، گرایشات ، پاکات ، بازرسین

3- ساختن جمع مکسّر از واژه های فارسی مثل اَکراد ، اَلوار 4- به کاربردن ساخت « جمعِ جمع » مثل امورات ، اسلحه ها ، اولاد ها 5- افزودن علامت مصدر جعلی عربی به واژه های فارسی مثل خوبیّت ، دوئیّت 6- جمع بستن صفت به تقلید از عربی مثل ائمه معصومین ، علمای افاضل 7- مؤنث آوردن صفت به تقلید از عربی مثل بازرس محترمه ، نامه های وارده ، زن شاعره و...

8- ترکیب واژة فارسی با عربی به شیوة عربی مثل حسب الفرمان ( فرمان ، فارسی است ) 9- آوردن صفت نسبی به شیوة عربی مثل نظامی گنجوی ( صحیح : گنجه ای ) .

بنویسیم ننویسیم بنویسیم ننویسیم

همان طور که اطلاع دارید همان طور که مسبوقید به مزایده می گذارد به مورد مزایده می گذارد

با احترام به اطلاع می رساند محترماً اِشعار می دارد امیدوار است رجاءِ واثق دارد

به پیوست ارسال می شود به ضمیمه ایفاد می گردد از همکاری شما بسیار ممنونم همکاری شما موجب مزید امتنان است

خواهشمند است در این باره متمنی است اقدام لازم هنوز مجوز ساخت ندارد هنوز از مجوز ساخت برخوردار نیست

اقدام شود را مبذول دارند او به موضوع بی اعتناست او به موضوع بی تفاوت است

خدمتگزار خدمتگذار سیاست گذاری سیاست گزاری

انضباط انظباط خرده مالک خورده مالک

راپرت / راپورت لاپرت / لاپورت اطلاع رسیده اطلاع واصله

باقیاتِ صالحات باقیات و صالحات نعناع نعنا

پلاکارد(= شعار نوشته ) پلاکارت اشتراک مساعی تشریک مساعی

قدر دانی تقدیر بخشی از کلام فرازی از کلام

ناگزیر غیر قابل اجتناب کج و مُعْوَج کج و مَعْوج

مثمر / ثمر بخش مثمرثمر مفید / سود بخش مفید فایده

مُقِر آمدن ( = اعتراف کردن ) مُقُر/ مُغُر آمدن نامه مورّخ / به تاریخ نامه مورخه

دیدگاه نقطه نظر گاهی / گهگاه هرازگاه

خورده بُرده خُرده برده زمین مفروز ( = جدا شده ) زمین مفروض

ضرب الاجل ضرب العجل فرغون فرقان / فُرقون

لشکر لشگر عسکر عسگر

مطمح نظر مطمع نظر ملا نُقطی ملا لغتی

سؤال سئوال رئیس رییس

غیره ذلک غیره و ذلک معتنابه متنابه

با وجود این با این وجود علیه / بر ضدّ او بر علیه

در درب در بارة / در خصوص در رابطه با / در این رابطه

به منظورِ / برای در راستای مذکور فوق الذکر

مُهر شده / مُهر خورده ممهور برای ِ/ به منظورِ جهت

کاندیدا کاندید کافی مکفی

تلفّظ درست چند واژه : مُشاع ، تِراکْت terakt ؛ فِنس fens ؛ رانگ سایدwrong side(به غلط رامسه) طرف غلط؛دیتا شوdata show

ساده نویسی (بنویسیم ننویسیم)

ساده نویسی(بنویسیم،ننویسیم): 

 

بنویسیم                                                                               ننویسیم

همان طور که                                                                    چنانکه

اگر                                                                                   چنانچه

پایان                                                                                  انجام

کوتاهی کردن ، سهل انگاری //                                       تفریط

فهمیدن                                                                             تفهـم

تفهیم و تفهم / مقصود یکدیگر را فهمیدن //                     تفاهم

دنباله ،  دامنه                                                                    ذیل

پایین                                                                                     زیر

گاهی                                                                                   گاهاً

بناچار                                                                                   ناچاراً

زبانی                                                                                     زباناً

حداکثر                                                                                  اکثراً

دست کم ،                                                                            اغلب اقلاً

آتش نشانی                                                                           اطفاییه

آمار                                                                                       احصاییه

ناشناس ،                                                                        گمنام مجهول الهویه

خواهی نخواهی                                                                     طوعاً اوکرهاً

چشم پوشی ( چشمپوشی )                                          غمض عین

رنگارنگ                                                                          مختلف اللون

با وجود این                                                                        با این وجود

ضد ، بر ضد ،                                                                      با برعلیه

به مناسبت                                                                        به بهانه

به سبب ، به علت ،                                                       به دلیل به خاطر

بی توجه ،                                                                  بی اعتنا بی تفاوت

با ، از ، در ،                                                                   وسیله ، به وسیله

بر اثر                                                                           توسط ،   به توسط

برای                                                                                        جهت

درباره                                                                                    پیرامون

درباره ، در خصوص ، در مورد ،                                در زمینه در رابطه با ، در ارتباط با

موقعیت ، وضعیت ،                                                             اوضاع شرایط

عامل                                                                                       فاکتور

مذکور /                                                                        ذکر شده فوق الذکر

درصد ، میزان ، سرعت ، پیشرفت ،  مقیاس //                          نرخ

اندازه ،                                                                                     حدود

نزدیک است که                                                                      می رود که

نکته مورد نظر ،   از جهت مقصود و منظور //                     نقطه نظر

من از راه پله می روم                                                    من با پله می روم

اجرا کردن ، عمل کردن ،                                     انجام دادن // پیاده کردن

جمله ،                                                                         عبارت فراز

سازمان                                                                              ارگان

اتوبوس سوار شدن                                                          اتوبوس گرفتن

تاکسی سوار شدن                                                            تاکسی گرفتن

گفت و گو کردن                                                        گفت و گو به عمل آوردن

بازدید کردن                                                                بازدید به عمل آوردن

مسابقه دادن                                                                 مسابقه برگزار کردن

کردن                                                                              به مورد اجرا گذاردن

دنبال کردن ،                                                     پیروی کردن مورد تعقیب قرار دادن

دریافتن ،                                                              آگاه شدن اطلاع حاصل نمودن

تشویق کردن                                                           مورد تشویق قرار دادن

خریدن                                                                             خریداری کردن

نبودن                                                                                       عدم وجود

حاضر شدن                                                                        حضور به هم رسانیدن

مساعی                                                                                       کوششها

در نتیجه                                                                                        بالمآ ل

سرانجام                                                                                           آخر الامر

ناگزیر                                                                                                   لاجرم

پیوسته                                                                                              لاینقطع

از این روی                                                                                          لذا ، لهذا

به ویژه                                                                                             علی الخصوص

جز                                                                                                          سوای

شخصیتهای محترم                                                                                 ذوات محترم

طبق دستور                                                                                          حسب الامر

به قدر توانایی                                                                                حتی المقدور

با وجود این                                                                                     مع ذلک

او   وی                                                                                        مشارالیه ، مشارالیها

مقام بالاتر                                                                                         مافوق

باقیمانده                                                                                          مابقی

جریان کار                                                                                        شرح ماجرا

هنگام ورود                                                                                         لدالورود

استوار                                                                                                   جزیل

فهمیده                                                                                                    فهیم

آنچنان که حق اوست                                                                         کاهو حقه

اما ،                                                                                                      ولی ولیکن

بیشتر                                                                                                 اکثر

استادان                                                                                              اساتید

بی درنگ                                                                                             بلادرنگ

ناچار                                                                                                    لابد

چنانکه بود                                                                                     کما فی السابق

به زودی                                                                                                 عن قریب

جداگانه                                                                                                  علی حده

اکنون ،   اینک                                                                                        فعلاً ، اجالتاً

گویا -به ظاهر                                                                                 من علی الظاهر

در مجموع –  روی هم                                                                  من حیث المجموع

چگونگی                                                                                        واقعه ماوقع

که گویی نبوده است                                                             کن لم یکن

پیشین                                                                                          ماقبل

تا وقتی که                                                                                   مادام

نتیجه ،   خلاصه                                                                            ماحصل

بی اراده                                                                                      لا اراده

با هم                                                                                          به اتفاق

تا پایان                                                                                          الی آخر

به ترتیب اهمیت                                                                 الا هم وفی الا هم

بی منازع                                                                                      بلا منازع

بی مکان                                                                                          لامکان

بی مانع                                                                                        بلا مانع

بی جهت                                                                                       بلا جهت

بی محل                                                                                         بلا محل

با تاسف ، با اظهار تاسف                                                  متاسفانه                              

علیه ( - ضد او )                                                                       بر علیه

له او                                                                   بر له او  ( به معنی برای او )

آخر ، عاقبت ،                                                                    سرانجام بالاخره

حدس می زنم                                                                    فکر می کنم

برای او ارزش قایل است                                               روی او حساب می کند

اجرا کردن ، عمل کردن ،   انجام دادن                                     پیاده کردن

کمک کردن ،    یاری رساندن                                              سرویس دادن

زیر دوش رفتن ،    زیر شیر آب رفتن                                   دوش گرفتن

آبراهه ، ترعه ،   مجرای پهناور                                              کانال

نظم ، ترتیب ،    روش                                                             روال

سبب ، جهت ،   قصد، آرزو ، میل                                              خاطر

منابع:1-راههای درست نویسی وویراستاری،ابوالفتح قهرمانی

2-راهنمای نگارش وویرایش،نظام الدین نوری

روش های درست نویسی و درست گویی در زبان

زبان پارسی، بر بنیاد گسترده گی حوزه ی مفهومی اش در میان پارسی زبانان ، از ارزش ویژه یی برخوردار است ؛ برخورداری از این ارزش، زمانی دستیاب می شود که روند اثر گذاری و اثر پذیری این زبان را در فرایند دوسویه ی آن (مرحله ی دادوستد زبانی) مورد ژرف نگری قراربدهیم .

سه شنبه 9 مارس 2010, بوسیله ى جاوید فرهاد



Send this page to your friends
این صفحه را به دوستانتان بفرستید
;
;

گپ نخست :

زبان پارسی، بر بنیاد گسترده گی حوزه ی مفهومی اش در میان پارسی زبانان ، از ارزش ویژه یی برخوردار است ؛ برخورداری از این ارزش، زمانی دستیاب می شود که روند اثر گذاری و اثر پذیری این زبان را در فرایند دوسویه ی آن (مرحله ی دادوستد زبانی) مورد ژرف نگری قراربدهیم .

با توجه به این ویژه گی، یکی ازمواردی که می تواند دررشد و گسترده گی حوزه ی مفهومی زبان پارسی، مدد رساند، کاربرد روش های درست نویسی و درست گویی واژه ها در زبان است.

افزون براین،به کارگیری روش های درست نویسی ودرست گویی واژه ها کمک می کند تا زبان را از آسیب های روزمره ولغزش های معنایی دورنگهداریم، و با عملی سازی این مهم، به پویایی آن بپردازیم .

چنانکه وچنانچه: این دو (چنانکه وچنانچه) دوترکیب مختلف با دومعنای متفاوت اند؛ زیرا "چنانکه" به مفهوم "آن طوری که"آمده و مهمترین برهان آن "آن چنانکه وهم چنانکه" است و دراین جاهم "آن طوری که" معنا می دهد.

"چنانچه" به معنای "اگرست" مانند: "چنانکه آگاهی دارید" ؛ یعنی آن طوری که آگاهی دارید و" چنانچه آمدید من نبودم" یعنی اگر آمدید،من نبودم. این دو ترکیب را بیشتر به جای هم می نویسند، و این اشتباه محض است. در کتاب های کهن، گاهی این نارسایی و اشتباه دیده می شود: اما به هر حال، از کاربرد "چنانچه " به جای "چنانکه " باید پرهیزشود.

بایستی، باید و بایست :" باید" فعل مضارع "بایستن" یعنی در برگیرنده ی زمان حال است . "بایست" و"می بایست" فعل ماضی و"بایستی" از منظر دستور زبان صیغه ی شرطی است.

در زمان حال(مضارع ) ،کاربرد و واژه ی "باید" درست است و نه "بایستی"؛ پس هنگامی که می گوییم"او بایستی این کار را بکند " نا درست است. به جای آن باید گفت : "اوباید این کاررا بکند"ویا" او باید برود"و" اوبایست برود" و"او بایستی برود" ویا "بایست رفته باشد" نیز نادرست است ؛ برای آن که این جافعل، مضارع و شرطی می آید. به همین گونه کاربرد جمله ی "باید آمده باشد" نیز درست نیست؛ برای آن که دراین جمله، فعل ماضی "باید" نمی توان آورد و به جای آن باید گفت و نوشت: "می بایست آمده باشد" .

عدم : از ترکیب هایی که امروز متاسفانه تا حد زیادی کاربرد نادرست دارد، ترکیب هایی مانند: عدم حضور، عدم قدرت و... است .

بربنیاد این، بسیاری از پارسی زبانان، واژه ی "عدم" عربی را درآغاز واژه ها می آورند و به همین گونه ترکیب هایی را به کار می برند؛در حالی که واژه ی"قدرت" برابر فارسی خوبی در زبان ما دارد وآن"توانایی" است و"عدم قدرت" هم "ناتوانی "، پس خوب است به جای "عدم قدرت" بگوییم و بنویسیم :"ناتوانی". "عدم" در زبان عربی به معنای "نبود" و "نبودن" است و گاهی هم (نظر به نیاز مندی مفهومی در زبان نوشتاروگفتار) بهتر است به جای "عدم" بنویسم وبگوییم: "نبود" ویا"نبودن".

فقدان: این واژه ازنگاه مفهومی، به معنای "نیستی" و "نبودن" نیست . معنای اصلی "فقدان"، "گم کردن" ویا "گم شدن"است. درزبان فارسی ، بهتر است به جای واژه ی "فقدان" ،"گم شدن" و"گم کردن" را به کارببریم.

دنیاء جدید یا دنیای جدید ؟ : برخی ها "دنیا " و"صحرا"را درجمله به دوگونه می نویسند:"دنیاءجدید"ویا هم"دنیای جدید"و"صحراءخشک"ویاهم"صحرای خشک" که نگارش و تلفظ "دنیاء جدید" و"صحراء خشک" نادرست و نگارش و

تلفظ "دنیای جدید " و"صحرای خشک " درست است ؛ زیرا گذاشتن نشانه ی همزه (ء) به جای (ی) به این دلیل نادرست است که هرواژه ی پارسی که در پایان آن الف ممدود است، در اصل "الف" و"یا" بوده مانند: جای و نه جاء، پای ونه پاء، ناپیدای ونه ناپیداء، رهنمای ونه رهنماء و...؛ زیرا "ی" را که به نشانه ی اختصار آمده، در هنگام اضافه دو باره آورده شده، واز همین سبب گفته و نوشته می شود: "جای خوب، پای شما، رهنمای بد و..."

بنابراین کاربرد "دنیای جدید و صحرای خشک" درست است و نه"دنیاءجدید وصحراء خشک"؛اما در برخی از کتاب های نوشته شده ی کهن" دنیاءجدید وصحراءخشک" نگاشته شده ؛ ولی آن چه در آن کتاب ها نگارش یافته همزه نیست ، بل این همزه به جای "ی" ویا هم"ی" نیمه تمام است وآن هم به خاطری است تا درمیان "ی" تمام ونیمه تمام، تفاوتی گذاشته شود.

پارینیان حتا در هنگام نوشتن نام های مشهورعربی به خط عربی، واژه هایی مانند: موسی وعیسی را در هنگام افزودن "ی"، بدل به الف نموده و"ی" افزوده را در پی آن می آوردند مانند: موسای کلیم الله ، عیسای روح الله ، مصطفای پیامبرو...(امروزنیز این روش پسندیده است.)

نهاریاناهار ؟ : نوشتن "نهار" با "ن"،" ھ"، "ا" و "ر" درست نیست؛ چون این واژه عربی وبه معنای "روز"است ونه "ناشتای روز". آن چه را که در میان روزمی خورند، "ناهار"است .این واژه فارسی است وبه مفهوم "ناشتا" وغذای چاشت است.بنابراین کاربرد واژه ی "نهار" عربی که به معنای روز است به جای "ناهار" فارسی ؛ یعنی "روز خوردن " که مفهوم ناروایی را بیان می کند.

سفارشات ، گزارشات، فرمایشات: جمع بستن واژه های فارسی با"ات" عربی مانند: گزارشات ،سفارشات ، فرمایشات نگارشات و... بسیار ناروا است؛ زیرا واژه هایی مانند : گزارش ، نگارش ، سفارش، فرمایش و... .پارسی اند، و هیچ

نیازمندیی وجود ندارد تا این گونه واژه های پارسی را با "ات" عربی جمع ببندیم . به جای آن بهتر است این واژه ها را با "ها"در پارسی جمع بندیم ونه با"ات" عربی. هم چنان واژه ی "ده"را که پارسی است، نباید "دهات" بنویسیم ، بل به جای آن "ده ها" نوشته وواژه های رایج مغولی در زبان پارسی مانند: ییلاق ، قشلاق و باغ را نیز با"ات" عربی جمع نبندیم.

شیرینی جات، سبزی جات، میوه جات وترشی جات: جمع بستن واژه ها با "جات" مانند: شیرینی جات، سبزی جات، میوه جات، ترشی جات و ... نیز مجاز نیست ، بهتر است این گونه واژه ها را با "ها" جمع ببندیم و نه با "جات" ؛ این نادرستی زمانی به نقل از استاد" سعید نفیسی "به میان آمده که بسیاری به این قیاس که "در زبان عرب گاف نیست وهر کلمه ای را که گاف داشته در عربی گاف آن را به جیم بدل می کنند مانند: "نرگس " که در عربی از فارسی گرفته اند واز آن "نرجس" ساخته اند و پیش خودشان تصور کرده اند که اگر بخواهند می توانند واژه هایی مانند: شیرینی ، سبزی ، میوه ، ترشی و... را می توانند با"جات" جمع بنندند" که این نادرستی روشن در کار برد واژه ها درزبان پارسی است .

بنادرودهاقین: "بندر"واژه ی پارسی است وجمع بستن آن به"بنادر"درزبان پارسی درست نیست. این جمع را در زبان عربی باید به کاربرد؛ زیرا واژه ی بندر از زبان پارسی به زبان عربی رفته و در آن زبان به "بنادر " جمع بسته شده است . در زبان پارسی بهتر است"بندرها" بنویسیم ونه " بنادر" .هم چنان واژه ی "دهقان " را که اصل آن پارسی و"دهگان" بوده، نباید به گونه ی عربی شده ی آن "دهاقین"بنویسیم ، به جای آن خوب است بنویسیم دهقان ها وگاهی هم "دهقانان".

پیشنهادات واصله : پیشنهاد واژه ی پارسی است. افزون براین که جمع بستن آن با "ات" عربی ناروا است، درواژه های پارسی مانند زبان عربی ما مذکر ومونث نداریم؛ بنابراین نادرست است که برای اسم جمع در پارسی ، صفت مونث

بیاوریم وترکیب های بدریختی مانند: پیشنهاد های واصله ونامه های واصله را به کارببریم. به جای آن ها بهتراست "پیشنهادهای رسیده ونامه های وارده" گفت ونوشت.

نیاگان یا نیاکان؟ : مفرد این واژه دراصل "نیاگ" (به معنای نیا یا جد) است وجمع آن نیاگان است، نه "نیاک یا نیاکان" به کاف تازی . پس بهتر است مانند واژه های: "شایگان ورایگان " واژه ی "نیاکان" ،"نیاگان" نوشته وخوانده شود.

طپیدن ،غلطیدن : این واژه ها (طپیدن وغلطیدن ) را باید با"ت" فارسی (تپیدن و غلتیدن) نوشت ونه با "طای" عربی.

به همین سان، مشتقات این واژه ها مانند: تپش، غلت خوردن، غلت زدن ، غلتان و غلتک را نیزباید با"ت" نوشت ونه با"ط".

توفان یا طوفان؟: این ها دو واژه با دومعنای متفاوت اند. "توفان" به "ت"فارسی و"طوفان" به "ط"عربی است.

"طوفان"عربی با طای ماٴلف ، معناهای چندگانه دارد مانند : باران سخت، آب فراوان و سیل؛ اما واژه ی "توفان" فارسی با"ت" از فعل "توفیدن" گرفته شده وبه معنای "فریاد کردن به صدای بلند" "غرش" و "غریدن "است.

میادین یا میدان ها؟ : واژه ی "میدان" فارسی است واز پارسی به زبان عربی رفته وبه "میادین"جمع بسته شده، بنابراین جمع بستن آن به گونه ی عربی در زبان پارسی- و به شکل میادین- مجازنیست. خوب است به جای "میادین" "میدان ها" نوشته و خوانده شود.

وزرا یا وزیران؟: "وزیر" در اصل واژه ی پارسی بوده و به گونه ی "وچیر" یا"وچر" نیز در گذشته کاربرد داشته وعرب ها آن را از پارسی گرفته اند، بنابراین جمع بستن آن به گونه ی عربی یعنی "وزرا" و"اوزار" در زبان پارسی نادرست است. بهتر آن است که در فارسی جمع وزیر را "وزیران"بگوییم.

استادان یا اساتید؟: "استاد" نیز واژه ی پارسی است واصل آن "اوستاد" بوده است. دال واژه ی "استاد" در واقع مانند واژه های: خشنود، خشنوذ وخورشید، خورشیذ باذال بوده وعرب ها هنگامی که این واژه را از فارسی گرفته اند، بر بنیاد همان ساختار پارین، آن را "استاذ" تلفظ نموده و جمع آن را "اساتیذ واساتذه " نیز می گویند. پس از آن جایی که این واژه در اصل فارسی است، باید جمع این واژه را نیز در زبان پارسی "استادان"یا"استادها" بنویسیم، نه بر اقتضای عربی آن "اساتید،اساتیذ ویا هم اساتذه".

دکاکین و دکان ها : "دکان" واژه ی فارسی است وجمع بستن به گونه ی عربی (دکاکین ) درست نیست به جای آ ن باید نوشت :"دکا ن ها" .درپارسی دکان کوچک را " دکانچه و دکه " می گویند.

گزاردن وگذاردن: این دو واژه ازدوریشه با دومعنای متفاوت است.

"گذاشتن " با ذال به معنای "نهادن و قراردادن" است و"گزاردن" با"ز" به معنای "اداکردن وانجام دادن" . یکی را به جای دیگری به کارگرفتن، نادرستی محظ است.

اتاق یا اطاق؟: اصل این واژه ترکی است. درزبان ترکی مخرجی که به "ط" (طای مالف) تلفظ شود وجود ندارد؛ یعنی "ط" غلیظ مانند عربی نیست. پس هیچ عمدی وجود ندارد که ما در فارسی واژه ی "اتاق" را به "عربی و به شکل "اطاق" بنویسیم . بهتر است به جای آن،"اتاق" نوشته کنیم ونه "اطاق".

مدیره، رییسه، کمینه و جانبه : از آن جایی که درزبان پارسی مذکرومونث نیست، این تصور نادرست است که به اقتضای زبان عربی در فارسی- نیز- نشانه ی تاٴنیث آورده شود وبانوان مدیر و رییس را" مدیره"و"رییسه" بگویند وبنویسند.

"استاد سعید نفیسی" در این مورد می نگارد:" در زبان عربی هم برای این مقصود، چنین کلمه ای نیست و همین طور کلمه ی رییسه، یعنی زنی که ریاست بکند، در عربی نیامده است. مدیره، تنها مونث صفت مدیر ورییسه مونث صفت رییس است . در عربی گاهی برای صفت مذکری که به جای اسم استعمال می شود، کلمه ی مونث معمول است مثل شاعر که مونث آن شاعره آمده است،وحتی رقاصه هم درست نیست، مگر این که صفت باشد. در نتیجه ی همین اشتباهات، کلمه ی جانبه را هم جعل کرده اند. مردان برای اینکه من نگویند وننوسیند و من گفتن را بی جهت بی ادبی فرض کرده اند، در حق خودشان گفته اند: این جانب. در صورتی که جانب در اصل زبان تازی، به معنی پهلوست و در فارسی به معنی سو و جهت و طرف هم استعمال شده است.

با همه ای اینها دلیل نیست که زنان خودشان را جانبه بگویند؛ زیرا که نه تنها بر خلاف قاعده است؛ بلکه جنبه ی تحقیر و توهین هم دارد؛ زیرا که جانبه در لغت عرب، به معنی زن کوتاه قد وخواروذلیل است."با توجه به این، کاربرد "کمینه " به جای مونث "کمین" (وبه خاطر بیان شکسته نفسی) درزبان فارسی نیز نادرست است.

بخش دوم

در بخش نخست این نوشتار (روش های درست گویی ودرست نویسی در زبان) بیشتر به دشواری ها ونادرستی ترکیب ها و واژه ها در زبان نوشتارو گفتار پرداخته شد. دراین بخش می کوشم (افزون بر نشان دادن شیوه های درست نوشتاری وگفتاری واژه ها- وگاهی هم ترکیب ها-) به نادرستی جمله ها ازچشم انداز مفهومی نیر بپردازم:

به شمافکرمی کنم، روی شما فکرمی کنم و به فلان مطلب فکر می کنم: "به شما فکر می کنم، روی شما فکر می کنم وبه فلان مطلب فکر می کنم" درنگارش وگفتار فارسی، مفهوم را به گونه ی روشن نمی رساند؛ زیرا فکردن به کسی یعنی چه؟ از سوی دیگر "روی شما فکر می کنم" نیز از منظر معنایی با اشکال رو به رواست؛ زیرا "روی" به معنای "صورت ،چهره وسطح " وروی کسی فکر کردن؛ یعنی در مورد صورت، چهره وسطح کسی فکرکردن؛ واین ها مفهوم رسایی ندارند . بهتر است به جای هردو جمله بنویسیم : "من به فکر شما هستم ویادرفکر شما هستم" وبه جای جمله ی "من به فلان مطلب فکر می کنم" خوب است نوشته شود: "درفکر فلان مطلب هستم".به جای به کارگیری واژه ی "فکر" نیز بهتر است از واژه ی "اندیشه" استفاده شود.

روی شما حساب می کنم: این جمله نیز از چشم انداز مفهومی نادرست است؛ زیرا روی کسی حساب کردن؛ "یعنی کسی را خواباندن و روی بدن او جمع و تفریق وضرب وتقسیم کردن. به جای آن خوب است گفته شود: "من به شما اعتماد دارم ویا من به شما اطیمنان می کنم." ؛ زیرا واژه های "روی و حساب"بااین گونه کاربردها به لحاظ معنایی، مفهوم را نادرست می رسانند.

نقطه ی نظر: به کاربردن این ترکیب نیز در جمله هایی مانند: "از نقطه ی نظر اجتماعی ویا اخلاقی ویا......" درست نیست؛ چون "نقطه ی نظر" مفهوم رسایی در کاربرد این جمله ندارد. بهتر است به جای آن گفته شود:از دیداجتماعی ویا..."

خورد یا خرد:دراصل، واژه ی "خرد" بدون "واو"است واز نگاه معنایی، ضد واژه ی "بزرگ" . نوشتن وتلفظ این واژه به گونه ی "خورد" نادرست است.

تجلیل: "تجلیل" واژه ی عربی است، ومعنای اصلی آن "جل برسر مرکب گذاشتن " است؛ اما واژه ی دیگری که مفهوم مثبت را به جای "تجلیل در عربی می رساند- وبسیاردقیق نیز هست- واژه ی "تبجیل" است ونه "تجلیل".

اما در فارسی واژه ی "بزرگداشت"وجوددارد که دراین صورت، بهتر است گونه ی پارسی آن، یعنی "بزرگداشت" را به کاربرد ونه "تبجیل" عربی را.

به بهره برداری سپرده شد: بسیاری از رسانه های دیداری، شنیداری ونوشتاری این گونه می نویسند ومی خوانند: "چند پروژه (پنج، هفت ویا ...) در ولایت کابل به بهره برداری سپرده شد" واین نادرست است؛ زیرا "بهره برداری" کسی ویا فردی نیست که این پروژه ها به وی سپرده شود. بهتر است به جای این کاربرد نادرست، گفته و نوشته شود: از چند پروژه (دو، پنج،هفت و...) بهره برداری شد،چند پروژه مورد استفاده قرار گرفت ویا چند پروژه به بهره برداری رسید.

بزرگداشت به عمل آمد: بسیاری از رسانه ها می نویسند : "از روز جهانی بهداشت ، بزرگداشت به عمل آمد"؛ اگر منظور "به عمل آمدن" عملی شدن هم باشد، تاجایی این گونه نگارش زیبا نیست. به جای بزرگداشت به عمل آمد"، بهتر است نوشته شود: "ازروزجهانی بهداشت بزرگداشت شد".

امروز بالای کاروان نیروهای نظامی درقندهار، حمله صورت گرفت: واژه ی"بالا" در این جمله، مفهوم نارسا دارد؛ زیرا اگر منظور ما ازحمله بر سر(فرق) نیروهای نظامی باشد، کاربرد واژه ی "بالا" درست است؛ در غیر آن اگر منظور از حمله ی

عمومی برکاروان باشد ونه جهت مشخص، بهتر است به جای "بالا" از "بر" استفاده شودو به جای "صورت گرفت" نیز واژه ی "شد" آورده شود، به این گونه: "امروز برکاروان نیروهای نظامی در قندهار، حمله شد".

روی آن بحث شد: نگارش واژه ی "روی " در این گونه جمله ها نادرست است مانند: "روی مساٴله ی فلسطین بحث شد ویا وی روی این موضوع گپ زد."؛ زیرا واژه ی "روی " به معنای چهره، صورت وسطح چیزی است؛ بنابراین نوشتن این که : روی مساله ی فلسطین بحث شد؛ یعنی در مورد چهره، صورت ویا سطح مساله ی فلسطین بحث شد، واین مفهوم رسایی ندارد. به جای آن باید نوشت: "درمورد مساله ی فلسطین بحث شد ویاوی در باره ی این موضوع گپ زد."

جهت: واژه ی عربی است و به معنای سوی، راستا، طرف، علت وروی است. کاربرد آن به جای واژه های "خاطر" و"برای "مفهوم روشن ندارد (هرچند در برخی از فرهنگ ها ،جهت به معنای" به خاطر" و" برای "آمده است) ؛ اما اگر منظور ما از کاربرد واژه ی "جهت " سوی، راستا و طرف نباشد، بهتر است به جای آن، از" به خاطر" و"برای" استفاده شود.

دستگیری : کاربرد واژه ی "دستگیری" به جای "بازداشت" و"گرفتاری"،درست نیست؛ بهتر آنست به جای" دستگیری " واژه های "بازداشت"ویا"گرفتاری" به کاربرده شود.

دوصد تن ازباشنده گان...: در خبرها و گزارش های برخی از رسانه ها درکشور می خوانیم می شنویم که: دوصد تن از باشنده گان فلان ولایت در گرد هماییی اشتراک نمودند". اگر با حذف "تن از" و"گان"،این جمله را این گونه بنویسم که: دو صد باشنده ی ولایت..." زبانش رساتر می شود، وازسوی دیگرافزون برزیبایی در جمله، ویژه گی فشرده نویسی نیز رعایت می شود.

شورشیان طالبان: آوردن دوواژه ی جمع، افزون براین که از چشم انداز زبان فارسی امروز با اشکال دستوری همراه است، ساختار نوشتاری را نیز "بدریخت" ونازیبا می سازد. پس بهتر است بنویسیم: "شورشیان طالب " ویا"طالبان شورسی" (به همین قیاس جنگجویان طالب ونه جنگجویان طالبان).

اراکین: ارکان جمع "رکن" ودر لغت به معنای "مبنا، پایه ، ستون و..." آمده است؛ اما به کارگیری واژه ی "اراکین" به حیث واژه ی جمع رکن، نادرست است؛ زیرا "رکن"مفرد، ارکان جمع مفرد واراکین به عنوان جمع جمع نادرست است.

به جای اراکین، بهتر است درجمع ،"ارکان" ودر مفرد واژه ی"رکن" به کاربرده شود.هرچند در برخی از فرهنگ ها، واژه ی"اراکین" به جای واژه ی جمع "رکن" آورده شده است؛ اما با توجه به روش های نگارش در زبان پارسی امروز، کاربرد آن خجسته نیست.

امورات: "امور"در لغت ،جمع "امر" است ومعنای کارها، عمل ها، شغل ها وحادثه ها را می دهد. با توجه به روش های هنجاری در زبان فارسی ،"امور"به حیث جمع "امر" به کاربرده می شود ونه به گونه ی "امورات" یاجمع جمع.

"ابن سینا" یک فیلسوف بود یا"ابن سینا" فیلسوف بود؟: سال ها پیش، در کتاب"زبان شناسی وزبان فارسی" زنده یاد "پرویز ناتل خانلری" خوانده بودم: کاربرد واژه ی "یک" در جمله ی "ابن سینا یک فیلسوف بود"، به این دلیل نادرست است که : چندین ابن سینای مشهور وجود ندارد که بگوییم از شمار آنان، تنها یک ابن سینا فیلسوف بود؛ بنابراین بهتر است گفته شود: ابن سینا فیلسوف بود."

بخش سوم

واژه های برابر فرانسوی و انگلیسی در زبان پارسی

کاربرد واژه های دخیل و متداول خارجی –به ویژه فرانسوی و انگلیسی- درزبان پارسی ، امروز به حدی رایج شده که در بسیاری حالات ،گوینده گان- وگاهی هم نویسنده گان- حوزه ی زبان پارسی را دچار اشکال وناملایمات نگارشی وگویشی می سازد.

پاک سازی و بحث "سره سازی" زبان(با توجه به مساله ی تبادلات کالاهای فرهنگی میان کشورها) به گونه ی کامل امکان پذیر نیست (اگر امکان پذیرهم باشد. به فرصت فراگیروکارعلمی و دانشگاهی گسترده نیازمند است)؛ اما توجه به شیوه هایی که می تواند به غنامندی زبان پارسی بیفزاید، از مواردیست که می تواند- تاجایی- عملی شود؛ زیرا بسیاری از واژه های خارجی که امروز از سرمسامحه وسهل انگاری وارد زبان پارسی شده اند، برابر های جا افتاده و قشنگ آن یا در زبان فارسی وجود داشته واکنون فراموش شده، ویا هم با توجه به روش واژه گزینی هنجارمند،آن برابرها پذیرفته شده ویا در فارسی پدید آورده شده اند.

دراین بخش می کوشم واژه های برابرفرانسوی و انگلیسی را در زبان فارسی نشان بدهم:

Appartementآپارتمان : واحد مستقلی دریک ساختمان است و واژه ی برابرآن درزبان پارسی"کاشانه " است.

Armes آرم : واژه ی فرانسوی است وبه معنای نشان ویژه ی دولت، موسسه، نهاد و...واژه ی برابر فارسی آن"نشانه "است.Assistant اسیستانت. این واژه نیر فرانسوی بوده وبه مفهوم "معاون" است. واژه ی برابر فارسی آن "دستیار" است.: واژه ی فرانسوی است وبه معنای نهاد رسمی مرکب از صاحب نظران در علم و ادب هنر . واژه یAcademieاکادمی برابر فارسی آن "فرهگستان" است.

Academque.اکادمیک :این واژه نیز فرانسوی بوده ومعنای مربوط به دانشگاه را می رساند. برابرآن درزبان پارسی "دانشگاهی "است.

On callآن کال : این ترکیب انگلیسی است و برابر آن درزبان پارسی "گوش به زنگ" است.

On call”" وضیعتی است که شخصی در محل کار خود حضور ندارد ؛ اما موطف است ترتیبی دهد تا در هنگام نیاز بتوانند با او تماس بگیرند.

Application form اپلی کیشن فورم : این هم انگلیسی است وبرابر آن درزبان پارسی "درخواست نامه " است.

Application اپلی کیشن : برابر این واژه درفارسی"درخواست" است.

اپوزیسسیون: واژه فرانسوی است و مفهوم افراد، گروه یا جبهه ی مخالف با سیاست دولت را می رساند. واژه ی برابر آن در فارسی "گروه مخالف" است.

Autobiographie اتو بیوگرافی : واژه ی فرانسویست و به معنایشرح حال کسی است که به قلم خودش نوشته شده باشد. برابر های فارسی آن "سرگذشت خود، زنده گی نامه ی خود وزنده گی نامه ی خود نوشت" است.

My autobiographie مای اتوبیوگرافی : برابر فارسی این ترکیب "زنده گی نامه ی من و سر گذشت من" است.

Automatic اتوماتیک : فرانسویست و صفت هرو سلیه یی که بدون دخالت انسان، خود به خود کارکند و عملی را نیز گویند که بدون فکر کردن انجام شود. برابر این ترکیب در زبان فارسی"خودکار وخودبه خود" است.

Edit ادیت (ایدیت) : واژه ی انگلیسی است و مفهوم تصحیح وآماده سازی متن ( نوشتاری، شینداری وتصویری) را برای نشر می رساند. برابر فارسی این واژه "ویرایش" است.

Editorادیتور : کسی که متن نوشته، صدا ویا تصویر را برای نشر آماده می کند. برابر فارسی آن "ویراستار" است.

Organeارگان : واژه ی فرانسوی بوده وبرابر فارسی آن "نهاد"است. افزون بر این، در صورتی که واژه ی "ارگان" در ترکیب "ارگان نشراتی" به کار رود، آن جا واژه ی ارگان به معنای ترجمان است مانند:"هفته نامه ی پنجره، ترجمان (ارگان) نشراتی مردم افغانستان،ویا ترجمان (ارگان) در واقع نشریه یی که بیان کننده ی اندیشه و دیدگاه های یک سازمان یا حزب خاص باشد.

Organizationارگانیزاسیون : به معنای سازمان دهی است. واژه ی برابر آن در فارسی "سازمان" است.

Organisaارگانیزه : به معنای سازمان داده شده است و ترکیب برابر آن در زبان پارسی"سازمند" است.

Institut انستیتوت : واژه ی فرانسوی است وبرابر فارسی آن "دانش سرا" است.

Guard گارد: واژه ی انگلیسی بوده وبرابرآن در زبان پارسی "نگهبان" است.

Brochure:بروشور: فرانسوی است وبه معنای متن چاپی با صفحات کم که اطلاعاتی در باره ی ویژه گی های کار، نمایش، نمایشگاه ونظایر آن را به دست می دهد. برابر آن" دفترک" است.

Box بوکس: فرانسوی است وبرابر فارسی آن"مشت زنی" است.

Boxer: بوکسر : به معنای کسی که ورزش مشت زنی را انجام می دهد، فارسی آن "مشت زن" است.

Bulletinبولتن : به معنای گزارش کوتاه چاپی ازرویداد ها و خبرهای یک نهاد است، فارسی آن "خبرنامه" است.

Biographieبیوگرافی: واژه ی فرانسویست و برابر فارسی آن "سرگذشت یا زنده گی نامه" است.

Paragrapheپاراگراف : این واژه فرانسوی است و به مفهوم بخشی از یک نوشته است وبا آغاز سطر جداگانه، از بخش های دیگر جدا می شود. فارسی آن "بند" است.

Partition پارتیشن: این واژه ی ترکیبی انگلیسی است و به معنای دیواری ثابت و نازک، برای تقیسم کردن اتاق بزرگ به بخش های کوچک تر. فارسی آن "دیوارک" است.

Parliamentپارلمان : فرانسوی است وبه مفهوم نهادیست که نمایندگان مردم برای قانون گذاری در آن گردهم می آیند.برابر آن "مجلس نماینده گان" است.

: Personnel پرسونل (پرسنل) : واژه ی فرانسوی است وبه معنای مجموع کارکنان یک نهاد یا کارکنان بخش ویژه ی آن. برابر فارسی این واژه "کارکنان" است.

Projecteurپروژکتور : فرانسوی است ودستگاهی برای تاباندن روشنایی قوی. برابر آن درفارسی "نورافگن" است.

Terrasseتراس : واژه ی فرانسوی است و مفهوم ایوان وسیع را می رساند. برابر فارسی آن "مهتابی "است.

Test تست : انگلیسی است وبرابر آن در زبان فارسی"آزمون" است.

Technocrateتکنوکرات: فرانسوی است ومعنای کاردان فنی و هوادار حکومت متخصصان را می رساند. برابرآن در فارسی"فن سالار" است.

Technocratiqueتکنوکراتیک: به معنای ویژه گی حکومتی است که متولیان آن متخصصان باشند. برابر آن "فن سالارانه" است.

Technocratie تکنوکراسی: برابر آن "فن سالاری" است.

Technologieتکنولوژی: فرانسوی است ودر فارسی "فناوری" می گویند.

Technologistتکنولوژیست : برابرآن در فارسی "فناور" است.

Technologiqueتکنولوژیک: به معنای وابسته به فناوری است ودر فارسی "فناورانه" باید گفت .

Technique:تکنیک : واژه ی فرانسوی است است و به معنای روش یا مهارتی است که در یک کار فنی یا عملی به کار می رود. برابرفارسی آن"فن"است.

Departementدیپارتمنت : فرانسوی است و به معنای بخشی ازیک نهاد است. برابر فارسی آن"بخش"یا"گروه"است.

Décor:دکور : فرانسوی است وفارسی آن "آرایه" است.

Decoration:دکوراسیون : معنای آرایه مانند: صحنه آرایی وخانه آرایی "را می رساند. برابر فارسی آن واژه ی "آرایش"است.

Remote controlریموت کنترول : واژه ی انگلیسی است وبه معنای دستگاهی برای اداره ی ابزار برقی ازراه دور. فارسی آن"دورفرمان" است.

Symboleسمبول: فرانسوی است و آنچه نشانه یا مظهر چیز دیگری باشد. فارسی آن واژه های "نماد، رمز ونشانه"است.

Symboliqueسمبولیک: برابر فارسی آن "نمادین ورمزی" است.

Subsideسوبسید : فرانسوی بوده وبه معنای کمک مالی دولت برای کاهش گرانی است. برابر فارسی آن "یارانه" می باشد.

Form:فورم : فرانسوی است ودر فارسی به آن "برگه" می گویند.

Folklore:فولکلور : اصل این واژه فرانسوی است وبه معنای مجموعه یی اداب ورسوم توده ی مردم ، افسانه ها وتضیف های عامیانه. برابر فارسی این واژه ی ترکیبی "فرهنگ مردم" است.

Folklorique:فولکلوریک : به معنای "مربوط به فرهنگ عامه" وبرابر آن در فارسی "مردمی "است.

Copieکپی: واژه ی فرانسوی است وبه معنای نسخه ای که به گونه ی کامل شبیه نسخه ی اصلی باشد. برابر فارسی آن "رو نوشت" است.

Loge لوژ: فرانسوی است وبه معنای محل ممتاز و خاص در تالار نمایش . برابر فارسی آن "جایگاه" است.

LISTe لست: این واژه فرانسوی است وبه معنای گونه ی اسامی افراد، اشیا و... می باشد، برابر فارسی آن "فهرست" است.

Hormonieهارمونی: نیز واژه ی فرانسوی است وبه مفهوم سازگاری اجزا بایکدیگر می باشد.برابر واژه ی "هارمونی" در فارسی "هماهنگی" است.

HerMonique:هارمونیک: به معنای "دارای همآهنگی " است. برابر فارسی آن "همآهنگ " است.

Amateurآماتور: فرانسوی است وبه معنای کسی است که کاری را به خاطر علاقه انجام می دهد و آن کار شغل اصلی او نیست . وبرابر پذیرفته شده ی آن درزبان فارسی، "غیرحرفه یی" است.

Stereophonicستریوفونیک: واژه ی ترکیبی انگلیسی است وبه مفهوم سیستم ضبط یا پخش است. در فارسی می توان برابراین واژه ی ترکیبی را"چند آوا ویا چند آوایی" نیز به کار برد.

Parkپارک: این واژه انگلیسی است ودر زبان فارسی می توان "توقف" نوشت.

Parking پارکنگ: به معنای محل توقف وسیله ی نقلیه بوده ودرفارسی به آن "توقفگاه" می گویند.

Rewinderریوایندر: انگلیسی است و دستگاهی برای عقب بردن نوار ویدیویی و صوتی می باشد. فارسی واژه ی ریوایندر "برگردن" است وحوزه ی کاربرد آن درزمینه ی فنی و مهند سی است.

Headphone هدفون: انگلیسی است وعبارت از یک جفت گوشی که با اتصال به دستگاه صوتی یا تصویری صدا به طورمستقیم و بدون پخش شدن در فضا دریافت می شود. در فارسی به آن "دوگوشی " گفته می شود.

Helicopterهلیکوپتر: فرانسوی است وبه معنای هواپیمایی می باشد که بادوبال بزرگ چرخنده می تواند به طور عمودی به هوا بلند شود وبه حالت ایستاده در هوا بماند. در فارسی برابر آن"چرخبال وبالگرد" است.

Work shopورکشاپ: واژه ی انگلیسی است وبه جلساتی گفته می شود که مشکلات علمی در آن طرح وراه حل های آن ها با همفکری و همکاری اشتراک کننده گان بررسی وبا نظر صاحب نظران نتیجه گیری می شود. برابر فارسی آن "کارگاه آموزشی" است.

Congressکنگرس: واژه ی فرانسوی است وبه نشست هایی اطلاق می شود که اشتراک کننده گان درآن ها، نماینده گان دولت ها، سازمان هاو... یا متخصصان امور فرهنگی ، ادبی، اجتماعی، سیاسی و... هستند. برابر این واژه در زبان فارسی "همایش" و "گردهمایی" است.

Clinicکلینک: جای تداوی بیماران(کوچک تراز شفاخانه) در فارسی می توان آن را "در مانگاه" نامید.

بخش چهارم

نگارش واژه ها

داوود یا داود: واژه هایی مانند: "داوود ، کاووس" ومانند آن ها– که با اشباع تلفظ می شود- در نگارش با دو"واو" (یکی به گونه ی صامت و دیگری به گونه ی مصوت بلند) نوشته می شود مانند: داوود ونه داود، کاووس ونه کاوس، طاووس ونه طاوس، چاووش ونه چاوش،سیاووش (در صورتی که به گونه ی اشباع تلفظ شود) ونه سیاوش (اما در صورتی که بااشباع تلفظ نشود، نوشتن واژه ی سیاوش نیز درست است).

به دانشکده رفتم یا بدانشکده رفتم؟: حرف "به" از واژه های پس از خود(اسم وضمیر) به گونه ی کلی جدا نوشته می شود مانند: به دانشکده رفتم و نه بدانشکده رفتم، به خانه ی دوستم رفتم ونه بخانه ی دوستم رفتم، به او گفتم ونه به او گفتم و...

(یادد هانی: حرف"به" در آغاز برخی از ترکیب های رایج عربی درزبان فارسی، از نوع حرف اضافه نیست وبنابراین با واژه ی پس از خود یکجا نوشته می شود مانند: بلا تکلیف ونه به لاتکلیف، بلا فاصله ونه به لافاصله و...).

بی آزار یا بیازار؟: لفظ "بی" چه در مورد ی که باواژه ی پس از خود قید یا صفت را بسازد و چه در موردی که خود به گونه ی مستقل به صورت قید یا حرف اضافه به کاررود، جدا نوشته می شود مانند: بی آزار ونه بیازار، بی سواد ونه بیسواد، بی خانمان ونه بیخانمان و...

(یاددهانی: روش بالا در مورد برخی از واژه هایی که در جریان نگارش فارسی زبانان حالت مزجی به خود گرفته مصداق پیدا نمی کند مانند: بیچاره ونه بی چاره، بیمار ونه بی مار و...)

همسایه یا هم سایه؟: "هم" اگر باواژه ی پس از خود قید یا صفت را بسازد، به گونه ی پیوسته نوشته می شود مانند: همکار ونه هم کار، همراه ونه هم راه، همسایه ونه هم سایه، همسر ونه هم سر و...

(یاددهانی : هرگاه واژه ی "هم" در آغاز واژه هایی بیاید که با "الف" آغاز می شوند، جدا نوشته می شود، مانند: هم اتاق ونه هماتاق، هم احساس ونه هماحساس، هم اعتقاد ونه هماعتقاد، هم افق ونه همافق و...اگر واژه ی پس از"هم" با حرف "م" آغاز شود، دراین صورت ،باید جدا نوشته شود مانند: هم مرز ونه هممرز، هم مشرب ونه همشرب، هم مسلک ونه هممسلک و...

هر گاه واژه ی "هم" به عنوان قید مستقل به کاررود، جدا از واژه ی پسین خود نوشته می شود مانند: هم این ، هم آن ،هم گفت ،هم عمل کرد و هم درس می خواند، هم کار می کند و...

هیچ کس یا هیچ کس؟: واژه ی "هیچ" درنگارش فارسی، بهتر است به گونه ی کلی، از واژه ی پس از خود جدا نوشته شود مانند: هیچ کس و نه هیچکس، هیچ وقت ونه هیچوقت، هیچ گاه ونه هیچگاه و ...

این که یا اینکه؟ : واژه های"این" و"آن" باید از واژه های پیش و پس از خود جدا نوشته شود مانند: این که ونه اینکه ، این جانب ونه اینجانب، آن شهر ونه آنشهر، آن جا ونه آنجا و ...

(یاددهانی: واژه هایی که "این" و"آن" در ساختار آن ها به گونه ی ترکیبی آمده، بر بنیاد عادت فارسی زبانان، یکجا نوشته می شود مانند: چنانچه ونه چنان چه، آنچه ونه آن چه، همین ونه هم این و ...

کتاب را یا کتابرا: نشانه ی"را" از واژه ی پیش ازخود، جدا نوشته می شود ( به جز از واژه هایی مانند: "مرا" و "چرا")

مانند: کتاب را و نه کتابرا، وآن را ونه آنرا ، وی را ونه ویرا و...

آنها یا آن ها؟: نشانه ی جمع "ها" چسبیده به مفرد نوشته می شود مانند: آنها ونه آن ها، اینها ونه این ها، زنها ونه زن ها، کتابها ونه کتاب ها.

(یادد هانی: نشانه ی "ها" پس از واژه های مختوم " ﻪ" پیوسته به واژه ی – ملفوظ یا ناملفوظ- نوشته می شود مانند: تشبیه ها ونه تشبیهها، فقیه ها ونه فقیهها، سفیه ها ونه سفیهها و...

هم چنان، جمع بستن واژه هایی که به گونه ی جمع مکسر عربی در زبان فارسی رایج شده اند، بربنیاد هنجارمندی، با نشانه های جمع فارسی یا عربی دوبارنباید جمع بسته شوند مانند: اولاد ونه اولادها، احوال ونه احوالات یا احوال ها، امور ونه امورها یا امورات، جواهر ونه جواهرها یا جوهرات.(هر چند در پاره یی از موارد، واژه های جمع جمع ماند: اولادها، احوالات، نذورات و ...در زبان فارسی به کار رفته است؛ اما اگر از کاربرد دوبار جمع بستن پرهیز شود، این روش بربنیاد هنجارمندی دستورامروزی در زبان خواهد بود) از سوی دیگر در کار برد جمع واژه های عربی، بیشتر باید از نشانه های جمع فارسی استفاده شود مانند: عالمان ونه علما، کتابها ونه کتب، قله ها ونه قلل، مدرسه ها ونه مدارس و ...

در صورتی که یا در صورتیکه؟:واژه ی ربط "که" که به آن موصول نیز گفته اند، باید همواره جدا از واژه ی پیش از خودش نوشته می شودمانند: درصورتی که ونه درصورتیکه، وقتی که ونه وقتیکه، آن که ونه آنکه، این که ونه اینکه و...

(یاددهانی: اما واژه ی ربط "که" ممکن است در شعر- وبه اقتضای وزن – به گونه ی مخفف وفشرده، پیوسته نوشته و تلفظ شود مانند: کز، به معنای که از و کاین به معنای که این، کایشان به معنای که ایشان و...اما شیوه ی نوشتاری آن در نثر- ونه شعر- به همان گونه ی بالا است).

آنچه یا آن چه ؟: واژه ی "چه" مانند "که" جدا از واژه ی پیش و پس از خود نوشته می شود، مگر آن که دو واژه به حیث یک واژه ی مرکب مستقل باشد مانند : آنچه ونه آن چه، چنانچه ونه چنان چه، بدانچه ونه بدان چه.

ای دوست یا ایدوست؟: حرف ندای "ای" همیشه از واژه ی پس ازخود جدا نوشته می شود مانند:ای دوست ونه ایدوست ،ای خدا ونه ایخدا، ای فلک ونه ایفلک،ای که گفتی ونه ایکه گفتی و ...

یک روز یا یکروز؟: عدد به شکل عبارتی، همیشه از معدود خود جدا نوشته می شود مانند: یک روز ونه یکروز، یک شنبه ونه یکشنبه، شش ماه ونه ششماه، پنج شنبه ونه پنجشنبه و...

(یاددهانی: اما اجزای برخی از اعدا که گونه ی ترکیبی دارند مانند: هفده، هجده، سیصد وپنجصد،پیوسته نوشته می شود. هم چنان هرگاه واژه ی "یک" با واژه ی پس از خود قید یا صفت را بسازد، جدا نوشته می شود مانند: یک دست ونه یکدست، یکجا و نه یکجا، یک نواخت ونه یکنواخت، یک دیگر ونه یکدیگر (واژه هایی مانند: "یکتا" که به معنای واحد است وصورت کامل ترکیبی پیدا کرده، از این قاعده استثنا است.)

آسانتر وآسان تر: پسوند های "تر" و"ترین" به گونه ی کلی پیوسته نوشته می شوند مانند: آسانترونه آسان تر، کوچکتر ونه کوچک تر، بزرگتر ونه بزرگ ترین، بهترین ونه به ترین و...(مگر در مواردی پس از واژه های مختوم به "ت" مانند: سخت تر ونه سختتر، پست تر ونه پستتر، چست ترین ونه چستترین، بی تربیت ترین ونه بی تربیتترین و ...).

اساس نامه یا اساسنامه؟: در شیوه ی نگارش فارسی، اجزای واژه های مرکب(ترکیب های وصفی یا اضافی) و واژه هایی که هر جزﺀ آن دارای معنای مستقلی باشند، جدا نوشته می شوند مانند: اساس نامه ونه اساسنامه، استخوان دار ونه اسخواندار، اندوه گسار ونه اندوهگسار، انسان دوست ونه انساندوست و...

کار برد حشو های بدرنگ: یکی از مواردی که در نگارش فارسی از سوی برخی از نویسنده گان کاربرد دارد- ونادرستی روشن در زبان دانسته می شود- حشوهای "بدریخت" وافزوده های "بدرنگ" است.به کاربردن حشو هایی مانند: حسن خوبی، سنگ حجرالاسود، تخم مرغ کبوتر(کفتر) و...که بیشتر هم در زبان فارسی شفاهی رایج است، به تعبیر ادیبان پار و پیراراز شمار مقوله ی "حشو قبیح"است ؛ زیرا "حسن"در عربی "خوب" یا خوبی"معنا می دهد و"حجر"نیز به معنای "سنگ" در عربی است؛ بنابراین از کار برد این گونه واژه های "حشو" باید خود داری شود.

روش نوشتاری اعداد در متن: در متن های غیر علمی، بهتر است اعداد طبیعی یا ترتیبی که در میان اجزای آن "و" نمی آید، با حروف نوشته شوند، مانند: یازده، دوازده، سیزده....بیست، سی ...نود، صد، دوصد...نهصد هزار، میلیون، میلیارد. هم چنان اعداد ترکیبی که دروسط دو بخش آن "و" قرار می گیرد، بارقم نوشته می شود، مانند: 22؛137؛549؛ 24451؛254 ...

افزون بر این ها، عددی که در آغاز جمله بیاید، با حروف و باقی اعداد جمله با رقم نوشته می شود، مانند: هشت کتاب،3 قلم و14 کتابچه را به شمادادم.

باید متوجه بودکه اعداد ترتیبی مانند: یازده،پانزده،هشتادوپنجمین و... باحروف نوشته شوند.

قرنها ،سده ها ودهه ها به گونه ی عدد ترتیبی و با حروف نوشته می شوند مانند: قرن پانزدهم هجری، قرن بیستم میلادی، یازدهمین قرن.

بخش پنجم

نادرستی های رایج

کاربرد"تنوین"در واژه های فارسی :

"تنوین" ابزاری برای ساختن "قید" درزبان عربی است و کاربرد آن تنها برای واژه های عربی مجاز است مانند: اتفاقا̎، تصادفا̎̎، اجبارا̎ و...اما واژه های "ناگزیرو ناچار"ومانند آن ها، ازآن جایی که فارسی اند، نباید آنان را با تنوین نوشت مانند: گزارشا̎ به عرض می رسانم (به جای بدین وسیله گزارش می کنم که ) ناچارا̎̎ رفتم (به جای به ناچار رفتم، یا ناگزیررفتم).

من به اومظنون هستم، او دراین قضیه ظنین است:کاربرد این دوجمله نادرست است؛ زیرا ظنین صفت فاعلی وبه معنای کسی است که به دیگری بدگمان است و مظنون صفت مفعولی بوده وبه معنای فردی است که مورد شک وبد گمانی قرار گرفته است.

پس شکل نگارش درست این جمله ها این گونه است: من به او ظنین هستم(یعنی من به اوبدگمان هستم)او در این قضیه مظنون است (یعنی او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد).

کاسه یی زیرنیم کاسه: ضرب المثلی درزبان ما وجود دارد به این گونه : کاسه یی زیر نیم کاسه است" ودرست آن این است که گفته شود:"زیرکاسه نیم کاسه یی است"؛ زیرا کاسه هرگز زیرنیم کاسه جای نمی گیرد.

بنی آدم اعضای یکدیگراند:بسیاری این بیت معروف "سعدی" را نادرست می خوانند: "بنی آدم اعضای یکدیگرند+که در آفرینش زیک جوهرند؛ در حالی که درست آن این است؛ بنی آدم اعضای یک پیکرند+ که در آفرینش زیک گوهرند"؛ زیرا "جوهر" عربی و"گوهر" واژه ی فارسی است.

آثارها، اخبارها ، حواس ها، جواهرات و...: از نادرستی های فاحش ، یکی هم جمع بستن نام های جمع در زبان است مانند: آثارها، اخبارها، ارکان ها (اراکین) اعمال ها، جواهرها (جواهرات)، حواس ها، عجایب ها، منازل ها، نوادرات، امورات و... که شکل درست نگارش آنان این گونه است: آثار، اخبار، ارکان، اعمال، جواهر،حواس،عجایب،منازل،نوادر،امور و...

اسلحه ها یا سلاح ها ؟ : اسلحه واژه ی جمع و سلاح مفردآن است؛ اما بسیاری ها، جمع اسلحه را"اسلحه ها" می نویسند واین نادرستی محض است؛ زیرااسلحه خود واژه ی جمع سلاح است؛ افزون بر توجه به این مساله، بهتر است به جای واژه ی جمع اسلحه،درفارسی "سلاح ها" به کار برده شود.

اقلا̎ واکثرا̎ : این دو واژه در عربی به هیچ صورت با تنوین نوشته نمی شوند وکاربرد آن به گونه ی "اقلا̎ واکثرا̎̎ " نادرست است؛ به جای آن ها می توان"حد اقل" و"حد اکثر" نوشت؛ اما درنگارش فارسی بهتر است به جای "حداقل""دست کم" ویا"کم ازکم"بنویسیم وبه جای "اکثرا̎" نیز "بیش تر".

دوما̎،سوما̎ چارما̎": واژه هایی مانند: دوم، سوم، چهارم از آن جایی که فارسی اند، نباید به گونه ی "دوما̎،سوما̎وچهارما̎" نوشته شوند.

به نام و بنام: درزبان عربی حرف جر"ب" را همواره به واژه ی پس ازآن که "مجرور" است باید پیوسته نوشت؛ اما در شیوه ی نگارش فارسی، حرف اضافه ی "به" را باید همیشه جدا از واژه نوشت. اگر در فارسی حرف"به" را پیوسته با واژه بنویسیم، امکان به جای یکدیگر گرفته شدن معنا ها وجود دارد مانند نگارش واژه های "به نام"و"بنام" که هر کدام با توجه به بافت محتوایی شان در هنگام نگارش، کار برد ویژه یی دارند مانند: فردوسی شاعر بنام زبان فارسی است(که مننظور ما از واژه ی "بنام" به گونه ی دقیق "نامدار" است؛ یعنی فردوس شاعر نامدار زبان فارسی است) و کاربرد واژه ی "به نام"در این جمله، مفهوم متمایز با واژه ی "نامدار" در جمله ی بالا دارد به این گونه : من او را "به نام" نمی شناختم . (یعنی اورا به اسم خودش نمی شناختم).

پایین وآیین ؟:نگارش همزه ی عربی به جای حرف"ی" (و با تلفظ همزه نیز) در زبان فارسی درست نیست و واژه هایی مانند: پایین ،پاییز، مویین، رویین،آیین،پرگویی، امریکایی و....را نباید باهمزه ، نوشت.

بها وبهاء: "بها" به معنای قیمت، ارزش ونرخ چیزی است؛ اما"بهاء" به مفهوم روشنی، درخشنده گی، رونق، زیبایی ونیکویی است ودر جاهایی به معنای "فر،شکوه،زینت وآرایش" آمده است.مانند: بهاءالدین، بهاءالحق ویا بهاءالملک که معنای آن ها رونق دین، شکوه حق وشکوه کشور است.

ثواب وصواب: نگارش این واژه ها به جای یکدیگر و بدون درک تفاوت مفهومی ،نادرست است. "ثواب" اسم است و معنایش "مزد و پاداش" می باشد و"صواب" صفت بوده وبه معنای "درست، به جا ومناسب"است.

جذروجزر: بسیاری ها درکاربرد این واژه ها به جای یکدیگر،اشتباه می کنند. "جذر" به معنای ریشه است و در ریاضی عددی است که با خودش ضرب می شود که حاصل بر آمده ازآن را "مجذور" می گویند؛ اما "جزر" با "ز" ، "فرونشتن آب دریا، بازگشتن آب دریا و ضد "مد" می باشد."

حایل وهایل: در نگارش این واژه ها به جای همدیگر، باید محتاط بود؛ زیرا"حایل"اسم بوده وبه معنای چیزی که مانند پرده میان دو چیز قرار می گیرد ومانع یکجا شدن آن ها می شود، است؛ اما "هایل" صفت است وبه معنای "ترسناک".

زغال یاذغال؟: نگارش درست این واژه با "ز" وبه گونه ی "زغال"است ونه با "ذ" وبه شکل "ذغال".

زکام یا ذکام؟: این واژه را نیز باید با"ز" نوشت وبه گونه ی "زکام" ونه"ذکام".

مآخذ ومأخذ: "ماٴخذ " واژه ی عربی مفرد وبه معنای "منبع ومحل گرفتن" و"مآخذ" جمع آن است . کاربرد یکی به جای دیگر نادرست است.

مسأله یا مسله: این واژه عربی است ودر نگارش عربی به گونه ی "مساٴله" نوشته می شودو درزبان فارسی هم بسیاری از نویسنده گان این روش نوشتاری را رعایت نموده و آن را به صورت "مسأله" می نویسند ونه "مسله".

مزمره ومضمضه: واژه ی "مزمره" فارسی است و معنای "چشیدن و نرم نرم خوردن چیزی " را می رساند؛ اما "مضمضه "عربی بوده وبه معنای"گرداندن آب دردهان برای شستن آن" است.

بخش ششم

گوینده گی

شیوه ی گویش:دانستن گویش (لهجه) معیاری و پسند یده، یکی از نیازهای مبرم برای گوینده گان است .گویش معیاری درزبان فارسی، مشمول رعایت روش تلفظ واژه ها درزبان شهروندان پایتخت است؛ زیرا درهرجامعه یی، شیوه ی گویش و گونه ی تلفظ شهروندان پایتخت ، اصلی برای رعایت روش گویش درهنگام تلفظ واژه ها دانسته شده است.حتا در بسیاری از کشورها که درباره ی گونه ی تلفظ واژه یا واژه هایی،اختلاف دیدگاه ها بروز کرده است؛ بیشتر زبان شناسان، شیوه ی تلفظ شهروندان پایتخت را ارجح دانسته اند. بنابراین، نداشتن "لهجه ی " بومی وتوجه به روش گویش معیار برای گوینده گان، یکی از موارد مهم درهنگام گوینده گی دانسته می شود.

داشتن"لهجه" با توجه به موقعیت جغرافیایی و منطقوی ، یک نقص ذاتی، پنداشته نمی شود؛ اما هنگامی که فردی می خواهد به زبان معیار گوینده گی کند، توجه به روش های گوینده گی، از ضرورت های ویژه یی است که باید آن را فراگرفته ودر هنگام خواندن متن، رعایت نماید.

شیوه ی تلفظ واژه ها : از روش های مهم دیگردرهنگام گوینده گی، یکی هم شیوه ی تلفظ واژه ها ورعایت ویژه گی های مبتنی برروش درست آن ها است؛ زیرا اگر واژه یی در هنگام گوینده گی نادرست تلفظ شود؛ افزون براین که معنای واژه را وارونه و بی مفهوم می سازد، روند ایجاد رابطه با گیرنده ی پیام (شنونده)را آسیب می رساند.

توجه به آهنگ واژه ها: توجه کردن به آهنگ (موسیقی ) واژه ها درهنگام خواندن متن، از مهم های دیگر در زمینه ی گوینده گی است . این روشن است که هر واژه با توجه به ساختار هجایی خود در فرایند خواندن، آهنگ ویژه ی خود را دارد مانند: باغ ، بلند، بدرود، جنگل، سرزمین، سرازیر، خشم، بازداشت، استرالیا، امریکا، لندن و...؛ یعنی هر واژه مبنی بر ساختار هجایی خود(هجاهای کوتاه وبلند) به گونه یی تلفظ می شوند؛ بنابراین توجه به عنصر موسیقی یا آهنگ واژه ها در هنگام خواندن ورعایت آن، اصل ضروری برای گوینده ی متن است.

روش میانه روی درهنگام تلفظ: بسیاری از گوینده گان در هنگام خواندن متن ، واژه ها را یا بسیار "ثقیل" تلفظ می کنند ویا هم بسیار سطحی وعوامانه؛ اما برای ایجاد جذابیت بیشتروجلب توجه شنونده به متن ، من روش میانه روی یا اعتدال رادرهنگام تلفظ برای گوینده گان پیشنهاد می کنم؛ زیرا عملی سازی این روش، هم از تصور سطحی نگری در هنگام خواندن متن جلوگیری می کند وهم از شیوه ی تلفظ غلیظ وبد شکل خواندن واژه ها.(این پیشنهاد بیشتر برای گوینده گان بخش خبرومجریان برنامه های اجتماعی، سیاسی واقتصادی مطرح است.)

به گونه ی مثال: اگر در تلفظ واژه های عربی"معلوم ومعاون"، گونه ی تلفظ غلیظ عربی آن را با "ع" (و به صورت بسیار "حلقی " تلفظ کنیم،شکل بسیار مضحکی را در گویش فارسی به خود می گیرد و واژه ها با روش افراطی تلفظ می شوند مانند :"معلوم" (با غلظت ع) . با آن که تلفظ غلیظ "ع" درزبان عربی جا افتاده و درست است؛ اما این گونه روش در زبان فارسی (به ویژه در هنگام خواندن خبرها و متن هایی که مخاطبان آن بیشتر مردم اند) نامانوس وبدرنگ جلوه می کند.

توجه به نشانه ی"تشدید" درواژه ها: بسیاری از ناهنجاری هایی که در هنگام تلفظ واژه ها برای برخی از گوینده گان رونما می شود، تلفظ نشانه ی "تشدید" با شدت هر چه بیشتر است.

در ست است که نشانه ی "تشدید" در هنگام تلفظ واژه ها باید با دقت انجام شود؛ اما اگر بازهم روش مان در تلفظ نشانه ی تشدید، مانند تلفظ "ع" (که در بحث پیش به آن اشاره شد) ثقیل وافراطی باشد، جریان روش اعتدال در تلفظ واژه ها به هم می خورد.پس بهتراست در واژه هایی با رویکرد نشانه ی "مشدد"، روش میانه روی در تلفظ رعایت شود.

خواندن خبر پیش از نشر: در صورتی که فرصتی برای خواندن خبر ها باشد، این یک اصل ضروری است که متن چندین بار (دست کم برای 20 تا25 دقیقه ) پیش از نشر، مرور شود تا گوینده برویژه گی های دستوری، نگارشی ونشانه یی متن وارد شده و جریان خواندن، بدون اشتباه شکل بگیرد .

رابطه ی گوینده با متن: رابطه ی گوینده با متن، رابطه ی دو سویه است به این معنا که در یک سو وتا جایی گوینده از رویکرد های نگارشی در متن پیروی می کند (یعنی بر بنیاد روش های ویراستاری شده متن را می خواند) ودر سوی دیگر، متن، زیرتآثیر روش معیاری گوینده در هنگام خواندن قرارمی گیرد.

با توجه به این مساله، گوینده یی موفق است که بتواند این رابطه ی دو سویه میان خود ومتن رابه شیوه ی درست نگهداری کند.

گوینده وروش نشانه گذاری درمتن: برای جلوگیری از اشتباهات چشمگیردرهنگام گوینده گی، افزون بر توجه به موارد دستوری، مفهومی و واژه گانی در متن، توجه به روش های نشانه گذاری ورعایت آن، از مسایل مهم است.

رعایت روش نشانه گذاری در متن، با این که ازنادرست خوانی واژه ها و جمله های متن جلوگیری می کند، از سوی دیگر، مفاهیم را با توجه به اهمیت محتوایی آن ، به گونه ی درست به شنونده می رساند.

هماهنگی ویراستاربا گوینده: ویراستاران متن، نقش موثری درجلوگیری از اشتباهات متن دارند. افزون براین، ویراستار یاری کننده ی گوینده درهنگام مرورمتن(به ویژه درمرحله تلفظ واژه ها) است. تآثیر ویراستارمتن درهنگام تلفظ واژه ها، کمتر از ویراستاری متن برای گوینده نیست؛ بنابراین ،هماهنگی ویراستار با گوینده ومدد رسانی وی درهنگام ویرایش متن و صورت تلفظ واژه ها با گوینده، بسیارمهم و ضروری است.

گوینده و ویراستاری: این امکان وجود دارد که در جریان ویرایش متن، ویراستار- در برخی موارد وتا حدی-متوجه اشتباهات نوشتاری نشود ویا ویرایش متن به گونه ی درست در هنگام تایپ درج نگردد، بنابراین، این ویژه گی را گوینده باید داشته باشد، تا در حد توانمندی خود، متن را به گونه ی فوری ویرایش نموده و مراحل ابتدایی ویرایش را انجام دهد.

افزون براین، ویرایش ابتدایی متن، توانایی های دانستنی گوینده را- نیز- بلند می برد.

پانوشت:

در این نوشته از این منابع استفاده شده است:

1- واژه های مصوب فرهنگستان زبان وادب فارسی، چاپ اول بهمن 1377، تهران، نشر تندیس.

2- واژه های مصوب فرهنگستان زبان وادب فارسی، چاپ اول مرداد 1376، ویرایش و چاپ دوم، بهمن 1378، نشر: ره گشا.

3- دکترمحمد جعفر یاحقی ودکتر محمد مهدی ناصح، راهنمای نگارش و ویرایش، چاپ بیست ودوم، با تجدید نظر و افزوده های جدید، انتشارات:آستان قدس رضوی، مشهد، ایران،1383 .

4- سعید نفیسی، در مکتب استاد، بحثی پیرامون درست گفتن، درست نوشتن و درست خواندن، چاپ دوم، 1344 ، نشر موسسهء مطبوعاتی عطایی، ایران.

5- دکترمحمد حسن انوری، فرهنگ بزرگ سخن، دوره ی هشت جلدی،،تهران،1381

6- غلام رضا انصاف پور، فرهنگ کامل فارسی، چاپ گلشن (انتشارات زوار)، تهران، چاپ ششم، پاییز 1384.

7- مهر انگیز اصطهبانانی، فرهنگ فارسی دانشیار، مبتنی بر جدید ترین شیوه ی فرهنگ نگاری،چاپ اول، پاییز 1387 ، نشرسعدی،ایران.

8- ع. سیاح،فرهنگ جامع فارسی به فارسی، انتشارات اسلام،چاپ سوم، تهران 1378.

9- سیدعلی رضوی بهابادی و حسین حسن پور آلاشتی، فرهنگ زبان فارسی، انتشارات بهاباد، چاپ چهارم، 1382، ایران.

10- ابوالحسن نجفی، غلط ننویسیم، با تجدید نظر، انتشارات مرکز نشر دانشگاهی، چاپ سوم،1370،تهران.

11- غلام حسین صدری افشار، فرهنگ معاصر فارسی، به کوشش نسرین حکمی- نسترن حکمی، انتشارات فرهنگ معاصر،1383 ، تهران.

12- غلام حسین صدری افشار، نسرین حکمی ونسترن حکمی، فرهنگ گزیده وفارسی،نشر فرهنگ معاصر،1386،ایران.

13- دکتر محمد معین، فرهنگ معین، دوره ی یک جلدی، چاپ پنجم، نشر سرایش، 1382،تهران.

14- حکیم ابوالقاسم فردوسی،شاهنامه، براساس نسخه ژول مل، به کوشش عبدالله اکبریان راد، انتشارات الهام، چاپ اول، زمستان 1385، تهران.